ایا تا به حال عاشق شده اید؟

اولین بار که عاشق شدم کلاس نهم بودم.نمیدونم چی داشت که اینقدر منو به سمت خودش میکشوند.عجیب بود.از اون چیزایی که نمیتونی بیخیالش بشی وقتی همینطوری داره بهت زل میزنه.دوست داری برای همیشه تو دلش جا باز کنی.طوری که هیچوقت فراموشت نکنه.

اولین بار من عاشق طنابی شدم که قرار بود کششو حساب کنم.عاشق کتاب علوم کلاس نهمم.که پر از فرمولای از خود ساخته ی قمر در عقرب فیزیک بود.پر از "دوستت دارم خانم صفریان!" و پر از "خاک بر سر خیلی سبز که فرمولای اهرم رو اشتباه نوشته".

کتاب علوم من بهترین دوستم بود.چون میتوستم توش بهترین باشم.بهترین و شیرین ترین خاطراتم مربوط به زمانی بودن که بچه هارو دورم جمع میکردم.و از حرکت شتاب دار سخن به میان می اوردم.کتاب قطور اینه و نور خارجکیه دبیر علوم ما که از عمه ی یکی از دوستام قرض گرفته بود ماجراجویانه ترین صفحات زندگی منو رقم زد.

فیزیک من.وقتی توی عمیقِ مفهوم تو غرق میشم هیچی نمیتونه وادارم کنه نفس کشیدن رو دوس نداشته باشم.o2ایی که تو توش در جریانی.مثل اسپکتوپاترونومی میمونی که به صورت خودکار روی همه ی لحظات بد زندگیم سایه میندازی.H2O ی خنکو تَگَری!

با عشق:

دختری که خود را physicsgod مینامد.

۷
محمد حسین مرادی
۰۹ تیر ۰۰:۴۸
چقدر خوب با درس این قدر حس می‌گیرید :)))


پاسخ :

پیش میاد شما عاشق توپ پلاستیکی قرمز سفید فوتبال میشین.واقعا هم باهاش حس میگیرین گل میزنین(: اینم تو همون مایه هاست!
خوش امدید!
esy schwarz
۲۳ خرداد ۲۱:۳۶
منم عاشق ادبیات شدم:))

پاسخ :

مبارک باشه ((((: رمل مثمن محذوف.
نـــای دل
۱۸ خرداد ۰۰:۰۳
خوبه...
ولی ما از فیزیک و شیمی و علوم فراری بودیم بخاطر همین فرمول هاش...

پاسخ :

دیگه نصیب طبع هرکسی یه چیزی میشه !(:
آزاد ...
۱۷ خرداد ۲۱:۲۳
روزنامه و مجله زرد! که از این تیترا میزنن واسه جذب مخاطب D:

پاسخ :

اهاااا! D:
ایا از ریزش موی خود پریشانید؟ D:
زیگفرید ‌‌‌
۱۷ خرداد ۲۰:۲۵
جان باردین،
ماری کوری؛
بشناس!

پاسخ :

اقای شهریاری رو یه سرچ بکنین.کتاب مبانی بی نهایتشو یه نگا بندازین!
فک کنم خوشتون بیاد!
+حتمن!
کژال ..
۱۷ خرداد ۱۷:۴۲
دومین نفری هستی که میبینم انقد عاشق فیزیکی،اولیش چارلی هست:)  

پاسخ :

 وب چارلی منبع تغذیه ی معنویه D:  به ادم جسارت میده از علایقش بگه
آزاد ...
۱۷ خرداد ۱۶:۴۱
از اون تیتر مجله‌های زرد :دی

پاسخ :

ها؟! ○.○
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان