جنگ من و انشتین و خدا

-به نظرم شبا که میخوابید به خدا فکر میکرد.

+ببین اون خیالش راحت بود واقعا!وقتی داشت نسبیت رو اثبات میکرد یه شهاب سنگ که هر هفتاد سال یه بار میاد اومد و باعث شد ازمایششو ثابت کنه و بشه"انشتین!" بعدش که بهش گفتن اگر نمیشد چی میشد اون جواب داد واسه خدا متاسفم چون من ازمایشم درسته و ردخور نداره.به نظرت چنین ادمی میتونست خدارو قبول داشته باشه!؟

-ببین ریحانه من واقعا نمیدونم.احتمالا اواخر دیگه رد داده بوده.

+منم رد میدم.من قراره شیرجه بزنم تو دنیایی که توش میگن"اگر چیزی رو میبینی هست.و اگر نمیبینی پس وجود نداره." در حالی که الان شخصیتی ساختم که جزو لاینفکش میشه دین و ایمون.

-من وقعا نمیدونم.اگر قبل از اینکه امام زمان بیاد خورشید نابود بشه چی؟

+ببین امام زمان تا اونموقع اومده.نمیشه که اینطوری.بعدشم این علم بشریه.نمیدونم.من هنوز نه علمم اونقدر زیاد شده و نه اعتقاداتم که بتونم بگم یکی از این دو در راستای همدیگه،یا حتی مکمل همدیگه حرکت میکنند.

-امام حسین.امام زمان.میدونم هستن.ولی نمیتونم درکشون کنم!

.

.(بعد از کلی بحث)

.

+عزیز دلم.یادم رفته بود دارم درمورد چیزایی باهات بحث میکنم که دیگه اسطوره شدن.افسانه ایی و برای شما غیر قابل دسترس.

.(چند کیلومتر انورتر در خانه)

+دختر تو چته؟

-بابا من فقط سعی میکنم جلوی اسراف برق رو بگیرم وقتی در بازه کولر رو خاموش میکنم.

*بیا جلوی اسراف اینو بگیر!

-مامان میشه دست از سرم بر داری؟تورو قران!

*اره برو بشین گریه کن.برو!

.(در هنگامی که وبلاگ مینویسم)

سلام.

سلاح هسته ایی.قرابت معنایی.شیمی کنکور.معادلات دیفرانسیل سال اول دانشگاه.گرونی غذا و احساس معذب شدن هنگام خوردن.لباس شستن.مشاور مدرسه.دوست دختر جدید مرد متاهل فامیل(فردی به شدت نزدیک،مثل رگ گردن).بابام.زن عموم.دختر عموم.پسر عموم.پدر بزرگم.عمه تازه عمل کرده.نودل گران شده.کفش را چگونه بدوزم که بشود پوشیدش.خدا.نماز.قران همه سوره ها.کارنامه مدرسه.درگیری با دوست صمیمی.دوری از خانواده در اینده.انتخاب کردن مسیر درست برای زندگی.اصلا چرا جادو جنل؟.چگونه بدبخت نباشم.چگونه رابطه ام با بابام خوب بماند.چطور از اعتقاداتم در حین دعوا دفاع کنم.حواسم باشد فوش ندهم.حواسم باشد به بلبل غذا بدهم.اگر پس فردا نتوانم در رشته ام کار جور کنم و پول در بیاروم انوقت چه؟.متافلسفه.اصلا چرا زنده ام.چرا ان حرف را زدم.حوصله ندارم.نگاه کردن به تفکر یک پشه وقتی روی دستم است.اگر نتوانم بچه ام را تربیت کنم انوقت چه.از زندگی مشترک خوشم نمی اید.راه و روش امام علی.چگونه به فکر ولایت علی ابن ابی طالب باشم.چطور خودم را راضی کنم که چادر بپوشم.اگر بیش از این به من بگویند"به خاطر کنکور نماز میخوانی" اونوقت چه بگویم.

فکر کنم توی همین مدتی که داشتم این پست رو مینوشتم این فکرا به ذهنم رسید.وقتی شب میخوابم قطعا صد برابر خواهند شد.تعدادشون مهم نیست.شاید شمایی که این هارو میخونی خندت بگیره از کوچیکیشون.میفهمم.اندازشون مهمه.میبینی یکیشون اینقدر بزرگ میشه که میترسی بترکه تو مغزت.بوم!

خانواده قطعا مهمترین بخش زندگی ادم است.اما "من" های بسیاری وجود دارند که زیر دست مهربان انها قطعه قطعه شده اند.فکر کنم حقم است بروم بشینم و کمی به حرف مادرم گوش کنم.گریه کنم.

پست موقت! فکر نکنم البته!

معرفی: وبلاگ سوته دلان را بخوانید.من که کیف میکنم(:

کتاب:نیچه گریست را کسی خوانده؟یه تکه اش خودم بودم.میگفت: "تو به جای اینکه به من بگویی چقدر بلد نیستم چرا سعی نمیکنی چیزهایی که میتوانم یادت بدهم را یاد بگیری؟"یک سال تحصیلی وقتی سر کلاس کنکور فیزیک میرفتم تمام هم و غم من این بود که ببینم چه چیز را بلد نیست.و ان را یاد بگیرم.که بعدا استاد خوبی بشوم.اما الان که نگاه میکنم چیز هایی را یاد گرفته ام که حالا حالا ها به کارم نمی ایند.اصل را فراموشیدم!

سریال:راستی اونایی که سریال dark رو نگاه میکنن!فصل دومش اومده!هورا!

گوش بدهیم به اهنگ به شدت خاطره ساز شادمهر _ ستاره (دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه)

۱۲
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان