دیگ حلیم

مامبزرگ تلفن رو قطع کرد.

_امسال دو کیلو میزاریم. پسرِ حاجی حاجتش رو گرفته ، قرار شده پونصد تومن بزاره برای حلیم.به معصومه گفتم 150 بده بقیش رو بزاره برای فقرا. یکی رو میشناسن تو ...

به این زن ، که 35 سال نذر زنده موندن پسرش رو هر شب عاشورا ادا میکنه نگاه میکنم که چطور با لحجه عربی کلمه های فارسی رو به زور ، جا میده توی حرف هاش. توی دیگ های کوچیک و بزرگ. یادگار دهه شصت شمسی وقتی حسین رو به مقدساتش قسم میدادند که اقا!یه کاری کن! 

_یکی رو میشناسن تو روستا. حسن غذاهاشون رو برد؟ ها یا نه؟ زنگ زدم بهش جوابم ....

یادم میاد دهه هشتاد طبق معمولِ حال حاضر، مستاجر بودیم، فامیل صاحب خونه "رحیمی" بود. خونه رحیمی حیاط بزرگی داشت. اصطلاحا، "دوری"*.زیاد بودیم.من بودم.عمو هام،عمه هام،شوهر عمه هام، پدر بزرگم و مادر بزرگم و پدر مجردم و چند نفر دیگر. آه در بساط نداشتیم اما دم محرم، شده در حد کاسه روهی* حلیم به بار بود. شوهر عمه ام تا صبح توی سه چهار دیگ کوچیک یک کیلویی کفگیر میچرخوند.دین و مذهب رو که مثل معجون در حلقش کرده بودند تف کرده بود بیرون.اما حسین؟! بحثش جداست.

_زنگ زدم بهش جوابم نداد.نمیدونم چشه.این حسن.نمیدونم.کی میخواد درست شه،اخه کی پولشو از دست نمیده؟کی باباش نمیمیره؟.حسن..آخ حسن.

توی تلگرام یک دنجی هست که ملت ریختند و موسی صدر میخونند.من نیز هم.کتاب "سفر شهادت" با واقعه کربلا اغاز شده.با حسینی که خروج کرد.کسی که در 125 روز پناه اوردن به مکه ترور نشد و در کرب و بلا از لای دو انگشتش واقعیت رو اسپویل کرد.

سخت ترین راه برای بیان واقعه کربلا،بیان واقعه کربلاست. 

حسین مثل عدد ثابت روی کسر میمونه.مثل "یک ایکسُم".نشسته،تنها، روی یک دنیا مجهولات. روی تابعی که با زمان در حال تغیره.یک روز x یزیده.یک روز معمر قذافی.یک روز صدام.یک روز هیتلر.یک روز استالین. شاید من، شاید شما.اما حسین همیشه خودشه، نشسته روی زینِ خطِ کسری و همه اینها رو خم کرده زیر خودش. همه زیر "خروج" حسین درمونده اند...

وقتی دیگ رو هم میزدیم و نیت میکردیم و یکی برای مجرد ها دعا میکرد.یکی برای کرونا.ابراهیم میگفت خدایا یه هزار دلار پول قل قل کن برسون دستم.الهام برای بابابزرگم دعا میکرد با حوری ها ملق بزند و حرص مامبزرگم رو در میورد.یکی برای دوست پسرش و یکی برای طلاق خواهرش.

بیشتر از بقیه پای دیگ بودم.نمیدونم چرا به دلم افتاد که بعد از مامبزرگ، من باید این نذر رو ادا کنم. برای همین ثبات خواستم.برای تک تک عزیزانم که قسمتی از زندگی من بودند دعا کردم.برای بهروز و پارمیس.برای میکاییل و محمد و کیمیا و بهناز و چند نفر دیگر.الان که فکر میکنم، و چند نفر دیگر هم.

امشب یک جور دیگر احساس تنهایی میکنم.یک جور خاص دیگر. همه داخل جمع بودند اما من زیر نور چراغ،دم در.همون جای همیشگی موقع نوشتن.

________________

خانه دوری: خونه ای که یک حیاط وسطش داره و اتاق های از هم جدا دور تا دور حیاط.

روهی: یک نوع فلز الیاژ.

پ.ن: قالب سایت همونجوری از پارسال مونده تا الان.همون پرچمی که سمت چپ وبلاگ اویزونه.حسین جنس غمش فرق میکند.

یک روضه ای هم هست از باسم کربلایی، با زیر نویس فارسی هم پیداش میکنین.اسمشم بلد نیستم.یه تیکشو مینویسم: یابو فاضل،طیحت ایدک مو وکتها. (ترجمه: ابلفضل، افتادن دست هات حالا موقعش نبود...)

ماچ عمیق و طولانی( کامنت های پست قبل جا موندن.جواب میدم.در گیر پاس کردن ریاضی 2 بودم)

عکس : http://uupload.ir/files/0vdj_img_20200830_023228_923.jpg

۲
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان