تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

خال کوبی

دیشب یه پست دیدم.

نوشته بود :WE LIKE STRANGER KNOW ECHOTHER VERY WELLیاد مزوسفر افتادم.یاد سبز ابی کبود افتادم. سبز ابی کبود که فقط دیگه اسمش قاب شده به عکس فریدون فرخزاد که راجع به شرقی غمگین میخونه. تو کلاس اشنایی با دفاع مقدس باهم هم کلاسیم. درس دیگه ای نبود که بگیرم،

و دلم میخواد های های گریه کنم. عربده بزنم، و های های گریه کنم. عربده بزنم و های های گریه کنم. 

دلم میخواد عربده بزنم، و های های گریه کنم.یادم به برج 10 میفته. های های گریه کنم به خاطر برج 10.

یادم به 15 بهمن میفته و میخوام های های گریه کنم.دلم حتی برای بابابزرگم تنگ میشه. دلم برای بوی لباساش که شوری دریا داره.

من رفتم رو کمرم اون گردنبندی که اراگورن داشت رو  تتو کردم که یادم بمونه هوس گرفتن حلقه های قدرت و نا امیدی روزهای تاریک و ترسناک قدرت گرفتن مردور و حماقت های پیپ تموم میشه. که گاندالف ها برمیگردن و عاشق های حقیقی جاودانگی رو ترجیح نمیدن به بوسه معشوق، که بلاخره سم وایز گنجی ای میاد تا عمیقا بهم وفادار باشه و بهش وفادار باشم نه مثل فرودو. من لحظه پا گذاشتن تورین روی جنون اجدادیش رو، تجربه ای که به مرگ نزدیک بودِ بیلبو رو ، تنهایی اسماگ رو جمع کردم تو یه گردنبند و اسمشو گذاشتم :  EVERY THING WILL BE END.

من نشستم امروز و تا دلم خواست انتگرال گرفتم. احساس کردم خیلی خوشحالم. سر کلاس زینو خورده بود زندگی تو پوزم. ولی الان رفتم ازش 5 تا سوال پرسیدم. سوالای محاسباتی. چون ارزش داشت.من میتونستم براش بجنگم.زبان خوندم و ویالن زدم. ویالن زدم، احساس کردم تنها صدایی که از من در میاد و با من یکسانه ویالنه.احساس کردم موقعی که ویالن میزنم دارم استراحت میکنم.بقیه حالشون بهم میخوره، برای من مثل "عسل مثل گله گله بارون زده". صدای زخیم و گوش خراشش مثه گلوی واقعیمه که میگیره و تق تق سرفه میکنم و خلط توهم بچگانه رو میندازم بیرون.

یه روزی میای خونمون؟یه روزی میای شهرمون؟ یه روزی میای سر کوچه؟

یه روزی برم ی جایی مهمونی یا یه جایی بیای خونم مهمونی و من برات اهنگ در و وا نمیکنمه فریدون فرخزادو بزارم. و وقتی مهمون منی در رو رو هیچکسی باز نکنم. یا در رو وا نکنی.اره.اینجوریه.

مامبزرگ نذری داره. برای دهه خودم کمر بستم و حلیمو بار گذاشتیم. امشب داشت میگفت نذر از مادر به دختر، از مادر بزرگ به نوه. 

خوشحال شدم. نذری بوی فرشته معجزه تاره پرکشیده رو میده. این دنیا توی معجزه ها هم عادل نیست. اگه تاس احتمال نچرخه و نوبت من نرسه حداقل نگهداشتن نذر یادگارشو باقی میذاره. 

خوشحال شدم برای اینکه یه بار سنگین گذاشت رو دوشم.

سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان