کلاس ریاضی!(این یک پست ازمایشی نیست دیگر)

امیدوارم که شاد و سلامت باشین.پی‌نوشت اخر رو همین اول به حضورتون میرسونم:

اول!اینکه ببخشید که تندتند پست میزارم :دی خیلی‌ها حوصله ندارن بخونن.اما این یکی فرق داره.اگر الان ارسالش نکنم دیگه هیچوقت جسارت منتشر کردنش رو پیدا نمیکنم.

دوم! اصلا چرا دارم یه تاپیک به این اسم میزنم؟جریان چیه؟

ماجرا رو بدین شرح اعلام میفرمایم: من از ریاضی متنفر بودم.هیچی نمیفهمیدم ازش.تا اینکه_معلمی که انسان است_اومد.و به من یاد داد چجوری باید1)به دنیا نگاه کنم2)چرا باید ریاضی بخونم.

دری رو به دنیایی که دارم توش زندگی میکنم باز کرد.من رو نشوند روی صندلی، علم خالص و سلیس خدا رو نوشت پای تخته.دیگه از اون جا تکون نخوردم.از اون موقع به بعد ریاضی حرمتی پیدا کرد که شکوندنش گناهه برای من.

سوم!اینارو میگم چون به قول دکتر سین میخوام بعدا برگردم و به همه این‌ها نگاهی بکنم بس عمیق و موشکافانه.

پی‌نوشت خودش شد متن(:

سعی میکنم از کوچکترین مفاهیم شروع کنم.هرچقدرش که در حد علم دبیرستانیم هست رو بگم.با دنیای واقعی پیوندش بزنم.و با عرض پوزش خدمت دوستان ناباور/نهیلیسم/اتئیسم با قرآن بیامیزمش.

به امید روزی که هیچ بچه‌ایی نگه من چرا دارم ریاضی میخونم.

+مرسی از حریر واسه نیم‌فاصله.سعی کردم رعایت کنم!

11:15:11

۲۱

خدایِ کیفیت

نمیدونم تاحالا سعی کردین دنبال فیلم کیفیت 230 برگردین یا نه.ولی من گشتم.و در کمال تعجب دیدم برای اینکه با این کیفیت به شدت پائین بخوام فیلم دانلود کنم باید هزارتومنم بریزم به حساب یارو(: نمیدونم با خودش چی فکرکرده بود!اخه اگه برای 10 قسمت سریال پاپ جوان (young pope) قراره باشه 10 تومن پیاده شم خب میرم یه بسته ایرانسل میخرم با 720 دان میکنم!

# به فکر بی اینترنت ها باشیم

۶

عیدتون مبارک

امسالم تموم شد.و بهترین و جالب ترین و سخت ترین ماه رمضونی بود که گذروندم.

خدایا.این ماه رو اخرین ماه رمضونمون قرار نده.الهی امین.

خدایا.اعمال ما الخصوص نماز های دنده 4 ای دم اخری رو از ما قبول کن.الهی امین.

خدایا.خیلی چشمامون چرخید غیبت کردیم حلالیت طلبیدیم توام به حق بزرگیت ببخش.الهی امین.

خدایا.سفره ی همرو پر و حلال نگهدار.و قلبشونو طهارت بده.و مارو هیچوقت به حال خودمون رها نکن.الهی امین.

با عشق.

درد مشترک!_حرف بزن_

وقتی واژه تنهایی به گوشتان میخورد دقیقا چه احساسی در شما منعکس میشود؟

این "تنهایی" غول بزرگی که کمتر کسی در زندگی واقعی اش تجربه نکرده چیست که اینقدر ادم ها از ان واهمه دارند،خجالت میکشند ان را به زبان بیاورند و از اینکه دچارش شده اند خود را سرزنش میکنند؟حس اینکه طرد شده ی یک جامعه یا گروهند را میگیرند و دقیقا بعد از گذر کردن جمله ی "چقدر تنهام!"تصویر انحرافیِ اغراق شدهِ گذشتهِ شاد پیشین در ذهنشان پررنگ میشود.

به طرز دیگر:چندین و چند بار تجربه کرده ام که تنهایی ابزاری بوده برای خشم نفرت و تصمیم های غلطی که از تلقین "من تنهایم"امده اند.وسیله ایی برای ارتباط بیشتر با بقیه.استفاده از این واژه بزهکاری ایست که در عصر حاضر داداگاهی برای رسیدگی به ان وجود ندارد!حتی وجدان نیز ان را تصدیق میکند.چه شد که درد نامشخص بی درمان اینقدر دستش برای تسلط باز شد؟

از جهات مختلف میتوان ان را به چالش کشید: شاید بگوئید تنهایی تنهایی است!از ماهیت خالص یک امر چه تعریفی میتوان داشت؟اما من فکر میکنم این یک مفهوم انتزاعی نیست.مخلوطی از عواطف  بیان نشده و "جا پیدا نکرده" است که از جریان افتاده اند.توده ایی به ضخامت  یک دفتر بینهایت برگ.که هر صفحه ی ان را کسی اشغال کرده و لبریز از ادم هایست که نتوانستند با "شرایط"کنار بیایند.تنهایی مملو از احساسات است.جاده ای به انتها نرسیده ی من و دوستم.تو و همسایه.

در جایی:نمود های ان را نمیبینیم.اصلا بعضی اوقات متوجه نیستیم.تا وقتی تلنگری چیزی بخوریم.مثلا اینترنتمان قطع شود خانه مان را عوض کنیم سنمان بالا برود.نمیدانم.

+تنهایی شبیه چیه؟

++حتی اگ یه نفرم حرف نزنه عب نداره :دی

+++حوالی ساعت 6 و نیم.

++++واقعا فکر میکنم سوسک هاهم تنهان.سوسک ساعت 4 ونیم دیروز اصن براش مهم نبود من ایستادم.خلسه رفته بود._به سوسک توجه نکنین_

۱۳

چراغ روشن

سوار ماشین بودیم.کوچه ی ما مثل خیابونه.هرکسی روبروی خودشو اسفالت کرده.یه سریا سیمان رو به جای اسفالت ریختن وسط و تزئین کردند.ساختمونی که اون دست خیابونه هنوز لامپ روشن داره.فضای کوچه خیلی غریب.تاریک و گرمه.پسره که پشتی تکیه میداد(و تازه فهمیدم نگهبانه)دراز کشیده دم در خونه روبرویی.

همه خوابند.

حس میکنم یکی "غم تو دلش فراوونه" و دیگه جا نمیگیره.پر.لبریز.خسته شده از اینکه بقیه میگن"میگذره"نیاز داره یکی بگه نه!اون عمره که داره میره.تویی که داری میری._منم که شاید برم تو خونه و در رو ببندم و یادم بره کدوم طبقه چراغش روشن بوده_ولی دل اسیره.به قول لیلی و مجنون دردی نه دوا پذیر دارد.

"تو میگی نامه نوشتی نرسیده از تو یک خط و نشون هیچکی ندیده"اهنگ رو قطع میکنه.جون نداره داد بزنه.داد بزنه؟نه.فقط یکم یکم اشکاش قلقلکش میدن."منم امشب واسه تو نامه نوشتم اما اشکام همه رو نامه چیکده"

اه میکشه.حیف که "هرکدوممون توی شهر دیگه"نیست.

"اسمونم باهامون قهر"نیست.

اما دگر حوصله ایی نیست.

پیاده شدم.یادم رفت کدوم طبقه چراغش روشن بود.حتی نمیدونم اونی که گریه میکرد کی بود.اصلا مهم بود که قلبش پر درده و کی اینکارو کرده و حال چه کنم؟

پ ن: کلماتی که در "" هستند:اهنگ اسمون با منو تو قهره دیگه داریوش.

تاده دقیقه پیش پسر نگهبان هنوزم بیرون بود.داشت کشو قوس میداد.

همین الان یک سوسک را کشتم.

ساعت 6:02 دقیقه صبح خرداد ماه رمضون.

۸
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
T=t[(1-v^2/c^2)^-1/2] ]^1/2
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان