تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

Ice coffe

خیلی خنک، مثل یخ زدن قطره اب روی برگ انجیری، روی برگ هایی به رنگ سبز تیره.
چرا بر سر میلم مصالحه کنم‌؟ نه، اصلا. ادم باید از زیبایی بنویسه. باید از حس خوب بنویسه. گذرا، غیر ممکن و نشدنی، ادم باید با وجود اینکه اینا هست، بنویسه.
من اصلا داغی و اشوب و هرج و مرج احساس نمیکنم. من خوشحالم و ته دلم به هم نمیپیچه و گر نگرفتم. اصلا، اتفاقا خنکم و میخام بخوابم. کاش چشامو میبستم یه ده سال دیگه باز میکردم و با خیال راحت همه چی رو جفت و جور میکردم.
میدونم یه چیزی رو، اونم اینه که صبح که بیدار شدم اصلا مهم نیست چجوریه همه چی. من امشب رو ثبت میکنم، با اینکه اتفاقیم نیفتاده ولی ارومم.
خوشحالم واقعا(((((((((((:
مثل یخ زدن قطره اب روی برگ انجیری، روی سبز تیره ی برگ. مثل مزه آیس کافی، با یخ زیاد و تیرگی قهوه و بخار شیشه.
خب دیگه شب بخیر!
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان