روزهایی که بر اساس وقایع تقسیم بندی میشوند

تاریخ روزهارو فراموش میکنیم و حتی چندشنبگیشونو. بر اساس اینکه چه بر سر لحظه هامون می اریم، خوب و بدیشونو قضاوت میکنیم. بر اساس ادم هایی که میبینیم، بر اساس جاهایی که میریم، بر اساس امتحان هایی که میدیم و پولایی که خرج میکنیم. بر اساس جایگشت روزهایی که کفش های هم رو میپوشیم ، بر اساس سرعت وصل شدن فیلتر شکن. بر اساس قابل خوردن بودن غذای سلف و بر اساس اینکه امشب کی سر پرست خوابگاس. بر اساس طرح زوج و فرد سالن فوتبال دستی دانشکده و بر اساس اینکه اخر هفته شده بریم کسایی بیلیارد بازی کنیم یا نه. همین چیزای ساده.همیشگی. معمولی. انسانی. مسخره و بیهوده و انگلی.لذت بخش و خنده دار و خوشگذشتنی.

"و حتی مرا که لب هایت را میبوسم، نمیشناسی"

امتحانم رو بر خلاف اکثریت خوب میدم، به محض تموم شدن میرم کلاسم رو برگزار میکنم، با خنده بر میگردم و هنوز هم زندگی بیهوده تر از هرچیزیه که وجود داره.

با براهنی، نصفه و نیمه موافقم، چیزی درون ما نمیجوشد ولی، چیزی مدام درون ما میپوسد.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان