قبولی خرداد و بعدش خر تو خر میشود زندگی؟!

به نام خدا

ریحانه هستم. قبولی خرداد 98 دیپلم ریاضی با معدل قابل قبول احتمالا زیر 18 و ارزو به دل مانده از دو چیز : نمره 20 فیزیک و افتادن درسی در نوبت دوم.

اصل مطلب این است که من در مدرسه زندگی میکردم. و حالا تمام شده.و چه خاکی بر سر بگیرم.

میدانم. احتمالا نود درصد شما از این پست ها این چند روز زیاد خوانده اید.مدرسه تمام شد.12 سال تمام شد. و همه در تمبان عروسی گرفته اند. در نودو نه درصد پست ها احتمالا عمه مدرسه به فحش کشیده شده است. این را هم میدانم.اصلا به همین دلیل است که دوستش دارم. چون قرار نیست به خاطر بی محبتی و بی محلی به اش مواخذه شوم. جاییست که تنفر از ان الزامی و دوست داشتنش زیاد نگاه های چپکی را بار نمی اورد.

این هایی که در پائین لیست شده اند کارهاییست که الان به ذهنم میرسد که انموقع ها انجام میدادم:

تعهد دادن
دیر رسیدن به کلاس
خودکار نداشتن
تقلب کردن
داد زدن پشت حوزه امتحانی
فرار از مدرسه
حرف زدن تو چشم دبیر
مغالطه و سفسطه بازی سر کلاس دینی
نوشتن اسم و خاطرات در همه جای مدرسه و هرجا که میری
کتاب خوندن سر کلاس عربی(دزیره)
مچ گیری موقع بردن نوکیا یازده دو صفر
نوشتن خاطرات یک سال تموم روی دیوار مدرسه کلاس دهم ریاضی 2 میز اخر سمت دیوار و امضای یه عده زیاد+ دوستم که رفت
نوشتن این عبارت: مینویسم یادگاری تا بماند روزگاری گر نباشم روزگاری این بماند یادگاری روی دیوار بالای پرده در کلاس یازدهم و یک عددin the name of namos برای دبیر حسابان یازدهممون در اینور دیوار. چرا ناموس؟ چون تازه دیده بود پسرش بگه مامان! ناموسا! (:  اسم پسرش محمده.
پیوست خوردن یک برگه اچار سفید بزرگ به دفتر انضباطی بنده برای نوشتن تعهد های بیشتر
جر خوردن مقنعه و دوخته شدن توسط ناظم در اتاق مشاوره در حالی که کَلَّم از خاک بازی زنگ پیش چرک و کثیف بود و میریخت رو مانتو ناظممون(:
زنگ زدن با تلفن کارتی دبستان در کلاس پنجم به نامزد یکی از بچه ها به دلیل عاشق بودن یکی از بچه ها پسر دائیش حامد را.
نامه اخراج
خفت شدن توسط مدیر و دست به یقه اینجانب شدن در راهرو
دزدیدن دستبند یکی از بچه ها در کلاس دوم چون روی زمین بود و نمیدونستم کار بدیه
لو دادن همان بچه به خاظر اوردن گوشی در همان کلاس
دروغ گفتن به خاطر نیوردن دفتر املا در کلاس چهارم
جمع کردن بچه ها برای درس دادن و کلاس خصوصی های مداوم بچه های مدرسه در راهنمایی(متوسطه اول)
ضایع شدن مداوم توسط دبیر علوم مورد علاقه.
سر شاخ شدن با اشک و گریه هنگام دیدن نمره 13 در برگه خود که بودم یک دختر معدل بیستی در مدرسه غیر انتفاعی
هلهله سر دادن برای نمره 16 ریاضی در کلاس شیشم و رقصیدن با "اوپا گانگنام استایل" در همان سال و خبر سیاه شدن خورشید در همان سال
صمیمیت با حاج اقای مدرسه و "خاهر محترممون کجا هستند؟"  لقب گرفتن
خیلی چیزهای دیگر. خیلی چیزها. که رویم نمیشود بگویم. حالش را ندارم بگویم. خسته ام بگویم. خنده ام میگیرد بگویم. یادم رفته است که بگویم.
یک خاطره که هیچوقت شیرینی اش از ذهنم پاک نمیشود در کلاس دهم بود که میدیدم خیلی از بچه های سال اخر می ایند و دبیرهارا در بغل میگیرند و باهاشان صمیمی اند و اینها و من دختری بودم که از ردیف اخر سال اخرم را تجسم میکردم که همینگونه ام.
من دانش اموز بدی بودم.مدرسه برای من تداعی کننده خنده و شوخی و بیخیالی و بازی و جیغ و داد بود. من درس مورد علاقم را یک بار 3 گرفتم.
اما روزهای اخری که دفتر را میبردم تا دبیر ها حاضری شان را بزنند و امضا کنند همه شان با من شوخی خرکی میکردند همدیگر را میبوسیدیم بغل میکردیم اشک میریخیتیم و حتی کشیده هم میخوردم (: که چقدر دلمان برایت تنگ میشود ریحانه! شماره میدادیم. و شماره میگرفتیم.
و من همان دختری شدم که همیشه میخواستم. در تک تک لحظات.من این روش را پیش گرفته بودم. و بهم خوش میگذشت. هرچقدر که در واقعیت خودم ادم فلسفه باز سفسطه کننده و مبهم و گیج و قاطی پاطی و سخت گیر و فراموش کار و متناقض نماایی بودم. چه کسی خود واقعی واقعیش است؟
عکس هایش را خواهم گذاشت در اینده. تک تک جاهایی که بوده ام.و برایم خاطره انگیزند. این هارا مینویسم.که بعدن که امدم.ی ادم بیاید که بوده ام. از در دبیرستان چه ادمی خارج شدم. که اگر خارج شوید و ادم نباشید ادم نخواهید شد.
دوستتان دارم. خاطراتم. دوستتان دارم. من هم برای خودم خاطره ساختم. اکثرشان دبیرستان است. چون ازادی عمل بیشتری داشتم. فهمیده بودم جریان چیست. و دیگر مثل کلاس سوم پشت سر دبیر زبانمان که میگفت"حالا میرم دیگه نمیام به مدیر میگم بیاد براتون" پشت کسی گریه نکردم.
باز هم میگویم. دوستتان دارم. تمام اینترنت خرج شده مودم مدرسه به پای بازی چین ایران. دوستتان دارم.عاشق تک تکتان هستم. عاشق واقعی.
ریحانه. کسی که پرونده مدرسه رفتنش امروز بسته شد.
گوش بدهیم به shakira_loca اهنگ
معرفی:وبلاگ مرد صیغه ایی را بخوانید.واقعا در 31 سکانس از زندگی میشود یکی را طلاقید! جلو بروید و ببینیدجقدر صبورانه جواب میدهد.
کتاب: قصه دلبری را خوانده اید؟عاشق شهدا ام.به تریپم میخورد؟اری! درمورد شهید به روایت همسر است. کیف میکنید. عکس های اخر کتاب فقط...

۱۷
نـــای دل
۰۶ تیر ۱۶:۵۸
عجب سوابقی :)

وقتی در مدرسه باشیم خدا خدا میکردیم که کی تموم بشه..
وقتی تموم بشه دلمون تنگ میشه...
فقط مدرسه نیست دانشگاه هم اینجوریه...

پاسخ :

مدرسه هم حالا چندان گلی به سر همه نزد.ولی اره... واقعا یه جاهایی قدر نشناسیم.تو اون لحظه به ایندش فکر میکنیم و توی ایندش به گذشته.
آرام :)
۰۳ تیر ۱۴:۳۰
ریحانه همشو خودت بودی ؟😨

پاسخ :

:دی با اسم وبلاگت در تضادم :دی
__PARNIAN __
۰۳ تیر ۰۸:۳۹
منم تو آنی شرلی یه جمله خونده بودم: این هم از بیست سالگی! خانم الن گفته بود شخصیت من تا ۲۰ سالگی چه خوب چه بد شکل می گیرد.اما حالا که ۲۰ سالم شده میبینم که پر از عیب و ایراد است و آنطور که باید، درنیامده!
"منظور خانم الن شما این بوده که تا بیست سالگی شخصیت آدم تو یک مسیر مشخصی میفته. درسته که تو هنوز یک سری عیب و ایراد داری. اما خمیره ی وجودت تو مسیر درستی افتاده " :)                (نقل به مضمون)
منم همینطور فکر می کنم :) و امیدوارم بیست سالگیم یهو نشینم حسرت بخورم که وااای چرا من همونی نشدم که برای آیندم ترسیم کرده بودم؟!

پاسخ :

قربون انشرلی ^_^ عاشقشم."متیو!نمیدونی چقدر رویایی بود! کلی چیز دارم که تعریف کنم!" قسمت اخر فصل دوم.وقتی از جشن برمیگردن.
خوب گفته بود.احتمالا همینه.باید خمیر مایه رو بندازیم رو غلتک درست.بقیشم مرور زمان و خودمون.
((((((((: اشالا بیست سالگیتو ببینم و باهم درموردش حرف بزنیم که چی شدیم(:  فقط خودت باش.با همه مخلفاتش.سعی کن خودی که دوست داری باشی.این یه چیزه که تو این دنیای پر از اجبار دست خودمونه.خداروشکر!

esy schwarz
۰۲ تیر ۱۷:۳۱
منم حسرت بیست شدن تو ادبیات به دلم موند:)) قشنگ میفهمم چی میگی.
منم دانش آموز خوبی نبودم ولی تو دیگه خیلی خفن بودی:)) از اونایی که بیشتر دانش آموزای غیر سر به راه دوست دارن باشن. خوش بحالت که همونی شدی که دوست داشتی:)
و اینکه من با استدلال دبیرستان بهتر از راهنمایی بود پس دانشگاهم بهتر از دبیرستان میشه:| به دانشگاه امیدوارم:)) 

پاسخ :

دقیقا.خیلی سخته(:
معمولا دانش اموزای غیر سر به راه تشکر نمیکنن.ولی ممنونم (: ایشالا میریم دانشگا اونجا تا میتونیم تخلیه انرژی میکنیم.فضا باز تر.همه چیز در معرض سو قصد ما قرار خواهد گرفت :دی هاهاهااا
امیدواری ایز گووود!((:
Parad ox
۰۲ تیر ۱۶:۴۳
سلام
عجب سوابق درخشانی :))
مدرسه با همین چیزاست که قشنگ میشه ... و جالبه وقتی آدم در حال طی کردن دوران دانش آموزیه ، همش داره غر میزنه و میگه کی میشه تموم شه ..
اما وقتی تموم میشه این دوره ، فقط خاطرات خوب رو دوره میکنه و دلتنگ میشه ... البته این دلتنگی به معنی علاقه به برگشتن به اون دوران نیست ! هرگز !! :))

پاسخ :

سلام متناقض نما
بله.میتونم با رزومم مرجع تقلید بشم:دی
بله.وقتی یه چیز تموم شده.تموم شده.هرچقدرم ادم بخواد برگرده.نه میشه.و نه ته قلبش معمولا میخواد.چیزی رو گفتی که کمتر پیش میاد به زبون بیارم.ولی دقیقا درسته.
خیلیارو داشتیم که همش غر زدن.همش ترسیدن.همش قایم شدن.الان اینقدر افسوس میخورن.منم باهاشون افسوس میخورم.واسه خاطر خودشون :دی باید همدرد بود.
bahar :)
۰۲ تیر ۱۱:۳۰
بهت می خوره عاشق شهدا باشی شیطون بلا :)😍

پاسخ :

((((((: قبلنا اینطوری نبودم.یهویی ارادت پیدا کردیم (:
مرسی که خوندی بهار^^
Blue Moon
۰۲ تیر ۱۱:۱۷
اشکم دراومد :((((( چه خاطراتی داشتیما
چقد فضول بودی😂😂😂
مرسی که با نظر خودت موافقی تباه جان من😂❤

پاسخ :

اره واقعا چه خاطراتی.اصلا خیلی(:
نه بابا من بچه ارومی بودن.قوانین سخت بود:دی
((((((((((((((((((((: خودم با خودم :دی
حمید آبان
۰۲ تیر ۱۰:۲۹
ماشالله به این همه شرارت! :)))
البته شرارت خوب، نه شرارت بد :)

پاسخ :

((((((: شرارت؟ما عامل کار کردن ناظم و مدیریم.اگ امثال من نباشن اونا خاک میخورن زود پیر میشن(: ما بهشون هیجان زندگی میدیم!
یه بار زیادی هیجان دادم با دوستم.ناظممون قرص زیر زبونیشو تموم کرد از بس خورد(: خوبه نکشتیمش!
BooM BooM
۰۲ تیر ۱۰:۲۰
هرچیزی دوره ای داره و بالاخره تموم میشه.
اگه خدا بخواد میرین دانشگاه، نمیدونین خوابگاه چه عالمی داره :)))
چه خاطراتی در دانشگاه خلق میشه :) زندگی پر از این عبور کردن هاست

پاسخ :

ایشالا تو خابگاه یه جا بیفتم که فازم جور باشه ایشالا.
اره دقیقا.جمله اخرو عشقه.زندگی همین عبور کردن هاست(:
اقلیما ...
۰۲ تیر ۰۸:۵۲
سلام:))
یاد خودم افتادم،یعنی یاد خودم و پنج تا از دوستام که معروف شده بودیم به «ما شیش تا» خخخ
چه شیطنت‌هایی که نکردیم،چقدر خوش می‌گذشت:)))

سال هشتاد و پنج که جای تو بودم لحظه ی آخر که همه ی بچه ها از کلاس رفتن وایسادم وسط کلاس و خیره به نیمکت‌ها دوازده سال رو مرور کردم و باورم نمیشد دیگه هیچوقت پشت این نیمکت‌ها نمیشینم
واقعا اون روز خیلی بغض کرده بودم:(
های:(

پاسخ :

((((((((: سلام!
واقعا اون خداحافظی اخر خیلی قلب شکونه.و ادمو تو خودش غرق میکنه.تو دوازده سال!کم نیست به خدا.
(((: این نیز میگذرد!
__PARNIAN __
۰۲ تیر ۰۸:۱۳
با خوندن کتاب سر کلاسا خیلییی موافقم ♡~♡
فکر کنم بیشترین کتاب های پارسالم رو سرکلاس تو مدرسه خوندم! حتی یه روز دوستم یه کتاب کم قطر اورد مدرسه همون روز تمومش کردم دادم ببره(ازین ایموجی رقصونا)
همین دیگه. من هم دوره ی راهنمایی رو تموم کردم. وقتی به سه سال دیگه فکر میکنم یه حس عجیبی میگیرتم. واقعنی گفتی هرکی تا اون موقع ادم نشه دیگه ادم نخواهد شد؟

پاسخ :

من کتابارو از لا پنجره میدادم بیرون به بهونه دشویی میرفتم کتابو بر میداشتم زنگ بعد میومدم (: خیلی حال میداد!
راستشو بخوای اره.من به همه اینو میگم.حتی به بچه های مدرسه خودمون بعد امتحانا که میبینمشون دارن چونه میزنن واسه نمره خندم میگیره.تو مدرسه باید دنبال یاد گرفتن اخلاق باشی.از نظر علمی هم هستا.تو اخر عمر تاثیر پذیری و تشکیل شخصیتت همون 18 19 ساله.بقیش رو میری تو جامعه و اگر ثابت عقیده نباشی اینقدر تنه میخوری و اینقدر عقیده بهت تحمیل میشه که خودتم یادت میره.بر میگردی میگی عه!من کی این همه "دستمالی توسط عقاید" شدم؟
خودت چی فکر میکنی؟
نباتِ خدا
۰۲ تیر ۰۱:۴۴
منم کلا جوهرم خشک شده :| چینی بود آخه :(

پاسخ :

(((((((((((((((:
نباتِ خدا
۰۲ تیر ۰۱:۳۷
آره حقیقت تلخ و بسی مزخرفیه!!
عه فک کردم خودت گفتی!اشکال نداره :)))

پاسخ :

کنار میایم قطعا ((:
من از این جوهرا ندارم :دی همش اسکیه.
نباتِ خدا
۰۲ تیر ۰۱:۳۱
آره واقعا مزخرف بود مخصوصا وقتی دوست صمیمی دوران ابتداییم رو دیدم  چقدر ذوق کردم ولی متاسفانه از من فرار کرد!!!
چ بامزه گفتی!بنی آدم بنی عادته!واقعا درسته ها!ایول :))
ان شالله :))
خوش اومدییی تابستووون :))

پاسخ :

دوستا میانو میرن لعنتی این خیلی حقیقته محض غیر قابل انکار تلخیه!:دی
اینو من نگفتم که یه فیلمی توی شبکه یک گف.ولی باشه.من گفتم!خیلی ممنونم^_^
ولکاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام^_^
نباتِ خدا
۰۲ تیر ۰۱:۲۲
سلااام ریحانه! :)
روزای جدید پیش روت مبااااارک :))
چ دختر شیطون و شلوغی بودیاااا :)
از این به بعد تجربه های متفاوت تری خواهی داشت :) دلتنگی طبیعیه!ولی زود باهاش کنار میای :)
حتماااا عکسا رو بزار :)
منم سال پیش دانشگاهی دو درس افتادم!چیزی نیست که آرزوش به دلت بمونه و حسرتشو بخوری!!!!
سعی کن از تابستونت لذت ببری :)) خوش بگذره بهت زیاااااد 

پاسخ :

سلام قندو نبات!(((((((:
اره دیگه.سهم خیلیارو خورده بودم ((((:
بنی ادم بنی عادته نبات:دی عادت میکنیم بابا ^_^
حتمن میزارم!
((((((((((: افتادن که بد نیست فقط شهریور اومدنش مزخرفه:دی
ایشالااااااا به همه خوش میگذره به تو به من به همه! ^______^
physicsgod
۰۲ تیر ۰۱:۰۷
نمیدونم گریه کنم یا بخندم.فقط میدونم جای یک چیزی خیلی خالیه.اینکه دیگه باید با بزرگ شدن مواجه بشم.

پاسخ :

سلام ریحانه.باهات هم نظرم.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان