از اونجایی ک سید مارو به این چالش دعوت نمود، گفتیم که در این صبح تقریبا سرد پائیزی توی سالن مطالعه خابگا با بندو بساط مشتق و دیفرانسیل بنویسیم.ببخشید که کامنتارو دیر جواب میدم، همشونو میخونم و حتی موقع خواب بهشون فکر میکنم ولی میخوام سر وقت و حوصله جواب بدم.
"ریحانه عزیزم.الان من ۱۸ سالمه و تو هم ۱۸ سالته.با اختلاف چند دقیقه دارم برات مینویسم.برای اینکه باور کنی من خودتم باید بگم تو چند ثانیه پیش ناخنتو خوردی.من دارم برات از چند دیقه اینده حرف میزنم چون هرچی فکر کردم که این ۱۸ سال عمری که خوردی و خوابیدی کجاش تو پازل زندگیت نبوده هیچی به ذهنم نمیرسه.از هرچی خداستم خرده بگیرم نیمه پرش دهنمو بست.و حتی از چیزهای اشتباه که درد هم داشتن،مثه اینکه شکایتی ندارم.اگر هنوزم باور نمیکنی من خودتم باید بگم در ساعت ۸:۲۰ دیقه صب داشتی به موهای دختر روبروییت که پشتش بهته نگا میکردی.ریحانه عزیز،به فاصله چند دیقه برات مینویسم چون این چند دیقه ها هستن که زندگیتو میسازن.چند دیقه کتاب چند دیقه خندیدن چند دیقه حرف زدن، بیرون رفتن،خوابیدن و صد البته چند دیقه درس خوندن.این چیزها مگر چیزی به جز روند زندگی توان؟نه.پس قدر این لحظاتو بدون.چون زندگی همین چند دیقه هاست.دوست دارم.ماچ پس کلت"
دعوت میکنم از: مهدی/نوترال/شبگرد تنها(اسم وبلاگت نیست ولی اونشب تو کامنتا این لقبو بت دادیم.یادته؟)/گلشید/محیا
قربان همتون.۸:۲۶ دقیقه صبح.
عکس زیر تصویر نیم رخ چهره منه که دیشب تو پیاده روی هفتگی فیزیک تا رصد خونه با تلسکوپ بچه ها گرفتن.عجب جایی بود خدایی.به اون ۳ ۴ کیلومتر پیاده روی رفت و برگشتش می ارزید.زحلم دیدیم.