دو دقیقه سکوت

امروز شیخ یه عکس فرستاد از کارت واکسن، سینوفارم و نوبت دوم کمتر از 30 روز دیگه بود. فاطمه هم چند روز پیش استوری کرده بود و چند تا از همکلاسی ها تو گروه درسی فرستاده بودند کارت هاشون رو. ایمپاستر دو سه روز دیگه دوز دومشو میزنه و احتمالا جمعیت طالب واکسن  عضو چند صد خانواده باشن، مرتبط با چند صد دوست و یکی ازاونها حتما داره الان برای دیگری مینویسه فلانی و فلانی امروز واکسن زدن. احساسی که من دارم شلوغی موقع دادن اخرین امتحان عمومی سال 98 دانشگاست. چیزهای زیادی رو به خاطر میارم از اون سال. اما سینه گرم از استرس و هوای سرد از سوز زمستون به یاد موندنی ترینشونه.

چند وقت پیش، شاید 7 ماه پیش به این فکر کردم که وقتی کرونا تموم بشه این خلوت و سایه نشینی تقریبی هم تموم میشه. این گوشه دنج اروم زجر اور، اون لباس خونگی ای که به کمد عادت کرده و هر روز پوشیده میشه، جای پاها توی حیاط و چشم هایی که به دیدن در و دیوار، جعبه ماسک بزرگ خانوادگی و اگهی ترحیم عادت کردند، تو ذهن ادم کمرنگ میشن. اگهی های ترحیمی که میدونی اونی که ریق رحمتو سر کشیده و رفته اون دنیا یک شب توی سی سی یو دنبال یک دست شفا روی سینش میگشته و تو تنهایی مرده.( اینو شازده کوچولو بهم گفت.وقتی عموش فوت کرده بود).

از یاد برده میشن چون کوچک و ناچیزن، چون یکم مرگ و یکم خاطرات روزانه قاطیشونه. فقط یک هاله خاکستری و سیاه و قرمز از جنس چطور گذشت و خداحافظی و استرس به جا میمونه. ذات ادمه. فراموش میکنه. درد میاد که تموم بشه.

و 7 ماه پیش به این فکر میکردم که تموم شدنش، یعنی بازگشت. چطور میخوام برای این تموم شدن جشن سوگواری بگیرم؟ نمیدونم. تموم شدنش برام سنگینه. تو سکوت بهش فکر میکنم.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان