ترس در شان تو نیست، بهت نمیاد

ترس در شان همه هست، بزدلی هم همینطور، ولی توی موقعیت های سخت به بعضیا نمیاد. بعضیا باید جور بکشن. باید رهبری کنن، باید حضور دائم داشته باشند و استراتژی بچینن. ظلم روزگاره، کاری از دستم بر نمیاد.

در یک مانیای سگی هستم. انقدر انرژی دارم که دلم میخواد هرچی هست رو بزنم بشکونم. گوشیمو بزنم تو دیوار، لپ تاپو بزنم تو در، لیوان رو بزنم تو صفحه تلوزیون. به تمام کسایی ک نباید پیام بدم، به اکثرشون نود بفرستم، بزنم پس گردن بابام.لیلا رو انقد قلقلک بدم تا از خنده بشاشه به خودش. ایمیل بزنم به استادام. ماجرا رو به روی لاشیا بیارم. تو خیابون مثه ارشمیدس لخت لخت بگردم و بگم یافتم، یافتم.

ولی نشستم زیر پتو، ب زور. با قاشق هندونه میخورم و سریال گودال رو میبینم.ب زور نشستم و زیر پتو کز کردم.

قاه قاه قاه، بله بله بله.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان