تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

جرم

من کاری ندارم که پدرت به زن های یقه باز خیابان چه میگوید. یا اینکه مادرت زیر چادر نمازش دنبال چه چیزی میگردد. یا مادر بزرگت وقتی خاطره تعریف میکند میگوید فلانی ان موقع ها هنوز ازدواج نکرده بود و دختر بود. معلم دینی ات به تو گفته است باید عفافت را حفظ کنی تا وقتی ازدواج کرده ای؟ به من ربطی ندارد.
ویرجنیتی جرم است. یک جرم بسیار بزرگ در حق تنت. در حق مغز لذت جویت. در حق قلب عشق پرورت. گور پدر همه شان. عرف را بریز توی جوب بگذار اب ببردش انجایی که چشمت به ان نخورد و فقط، بده.
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان