تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

ایاستستستستست

لیوان صدف را هم خوردم. خدا لعنتت کند کثافت اشغال. حتی نمیتوانم درست تایپ کنم. از تو متنفر نیستم. همزمان دوستت دارم. به قدری که ابله احمق من آنقدر دوستت دارم که به خاطر اینکه از اکست جدا شدی و ناراحت بودم. این اواخر. حسادتم از بین رفته بود.خاک تو سرت. دوستت دارم. کاش هیچوقت در زندگیم نبودی. کاش هیچوقت انروز با تو نمی‌رفتم کافه. من هنوز دوستت دارم. احمق بیشعور احمق بیشعور احمق. و تو اینهارا نمی‌فهمی. تو رد میشوی ،گویا هیچ چیز نبوده است. من کسخل هم متن ادبی می‌نویسم. من خاک بر سر هم متن ادبی می‌نویسم. و حتی نمی‌فهمم که صدف رفت حساب کند. من اصلا چرا برم کافه دیگر؟ من هر روز مست میکنم و تورا فوش میدهم و به تو عشق میورزم.از زندگیم برو. برو لعنتی احمق بیشعور.ولی برگرد. خاک بر سرت. من هنوز حرف دارم برای گفتن. ریدم سر در این وبلاگ
دیگر اینجا نمی‌نویسم. کل هیصیت ک‌نمیدانم که نمیدانم چطور بنویسم را هم اشتباه می‌نویسم. خاک بر سرت. هثیت مرا بردی و من پیش خودم بی آبرو ام. انگار که شکست خورده ام. انگار که دوست داشتنت را باور کرده ام به اشتیاه

سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان