تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

گذشتن و رفتن پیوسته

امروز عصری احساس کردم یک غم بسیار محترمی منو گرفته، خب منم از گربه های اونور میله ها اجازه گرفتم و یک سیگاری تش زدم و یه دوتا قطره اشکی مجلسی هم ریختم و برای شادی روح از دست رفتگان گذشتن و رفتن پیوسته بمرانی رو پلی کردم.
در اصل احساس ناراحتی از اونجا شروع شد که روبروی صدف نشسته بودم و بهش گفتم تصمیمت رو گرفتی، میخوای خودت رو فدا کنی؟ و گفت آره، دوسش دارم.
تن و بدنم لرزید.
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان