سه شنبه ۲۴ ارديبهشت ۰۴
به تمام خدایانی که برهنه لب جویبار هستی نشسته اند قسم میخورم برای اولین بار در زندگی ام کل وجودیتم خلاصه شده است در ساعت ۱۲ و نیم بعد از ظهر روز سه شنبه. برایم نه ساعت یک معنی دارد نه فردایش و نه پس فردایش. ماه های بعدی این تاریخ و سالهای بعد از آن اصلا وجود خارجی ندارند. همه چیز در ۱۱ ساعت آینده میگذرد. هیچچیزی به جز آن نیست. هیچچیزی. هیچ جهانی را بعد از ساعت ۱۲ و نیم متصور نیستم. باور کنی یا نکنی همین است. این بزرگترین گهی بود که در زندگیم خوردم. خدایا واقعا چه بر سر من آمده خدایا این کیست که مینویسند خدایا این کیست که نفس میکشد. خدایا این چه وضعیتی است.
مامان من تیر خوردم.
مامان من تیر خوردم.