تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

بادبان هارا بکشید.

پارمیس رفت سر کار. از کار کردن بدش میومد. وارد یک رابطه ای شد که نتونست ازش در بیاد.عاشق شد. آتوسا از عشقش جدا شد. وارد یه رابطه شد که شاید بخواد ازدواج کنه.خونه گرفت. از زندگی سابقش فاصله گرفت. هر روز کار می‌کنه. شایان رفت بوشهر.فیزیک رو ول کرد.رفت یه شهر جدید. عاشق شد. داره می‌ره سر کار که بتونه دختره رو ساپورت مالی بکنه.مهسا از رابطه در اومد. وارد چند تا رابطه دیگه شد. کارش تموم شد. درسش تموم شد. تو خونه است و داره تصمیم میگیره برای زندگیش چیکار کنه. گیجه. سپیده رفت سر کار. ازدواج کرد. می‌ره تراپی. هنوز چالش دارن.با خانواده ارتباط خوبی نداره دیگه زیاد. عرفان رفت زنجان. افسرده شد. ارشدش رو میخواد دفاع کنه. می‌ره سربازی. نمیدونه دکترا کجا اپلای کنه که قبول شه. همه چی رو می‌ریزه تو خودش.گاهی پیام میده میگه سیگار کاوالو به یادت گرفتم. ایمان انصراف داد. رفت تو شرکت برنامه نویسی. دوره های شناخت شخصیت شرکت کرد.پارتنرش بهش خیانت کرد. تو رابطه نیست دیگه. فاطمه درسش رو تقریبا تموم کرد. دو جا کار می‌کنه. روزی دوازده ساعت. خوابگاه خصوصی گرفته. وسواس نیست دیگه. میخواد بره تراپی. خستست. یاسین کنکور داد.علوم تحقیقات قبول شد. روزی دوازده سیزده ساعت کار می‌کنه. گاهی گل می‌کشه. رابطش با زیدش در نقطه بحرانه. حتی دیگه میوه هم نمیخوره. تارا جدا شد. هنوز نتوانسته بعد چهار ماه مووان کنه. میخواد پسره برگرده. درسش تو موقعیت بحرانیه. کار نمیکنه. تراپی هم نمیره دیگه. خاطره داره درس میخونه. ارشد قبول میشه امسال. احتمالا ماده چگال شیراز. رابطش هنوز به سرانجام نرسیده. بین رفتن و موندن در رفت و آمده.خستست. میکاییل پایانامش رو شروع کرده. می‌ره تو هتل کار می‌کنه تا شهریه دانشگاه رو بده. هر روز چیزای جدید تجربه می‌کنه. زید نداره. از یک رابطه سخت اومد بیرون. مهرناز مریض شده. دیگه گل نمی‌کشه. تو یه رابطست که نمیدونه میخواد چجوری ادامه بده. تراپی می‌ره.میخواد دیپلمش رو بگیره اما مریض شده. معلوم نیست خوب بشه یا نه. ریحانه بذرپاش رفت یزد. می‌ره سر کار. هنوز روانکاوی می‌ره. میخواد بره پیش تراپیستم. از زندگی قبلیش دور افتاد.نمیدونم هنوز از رابطش مووان کرده یا نه.
من دور افتادم. اومدم تهران. هفته دیگه میرم سر کار. درسامو پاس میکنم. موضوع ترم هنوز کامل مشخص نیست.از رابطه اومدم بیرون و هر روز عذاب میکشم.اکثر روزها در سکوت خالص میگذره. بنیان های فکری و اعتقادیم تغیر کردن. عوض شدم.
اون روزها کجا رفتن دوستان؟ اون روزهای زیبا کجا رفتن؟ ما تغیر کردیم. ما عوض شدیم. ما بزرگ شدیم.ما دیگه به گذشته برنمیگردیم.
https://www.tarafdari.com/node/1490723
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان