تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

تبتسنسوسپسپدسسدد

من مستم و فاصله آن تا چشمان تو هزاران کیلومتر است و نمیتوانم تورا نزدیک تر از خویشتن به خویشتن احساس کنم مرا به رفتن واگذار نکن و به من نگو که نمیشود و مرا به دستان سرنوشت نسپار برگرد، نه برای بازگشتن، برای اینکه تورا ببینم برای اینکه بدانی چقدر دوستت دارم و نمیتوانم بدون تو، به من نگو نمیشود به من نگو نمیشود به من نگو نمیشود به من نگو نمیشود به من نگو نمیشود به من نگو نمیشود تو آخرین قمار قلب من بودی به من نگو نمیشود که چه شود که چه شود که چه شود؟ تو صاحب قلب من هستی نگذار آن را از تو بربایند نگذار کسی به جای تو بیاید نگذار تورا فراموش کنم چون نمیخواهم و این خواسته قلبی من است. تغیر کن و مرا بخواه. نرو زیباترین، نرو ای سیب حوا، نرو و بازگرد. بازگشتن تو نه به معنای بازگشتن، بلکه به معنای تجدید دوباره ی یک دیدار است. دیداری که استرسش در جانم ریشه کرده. دیداری که تمام زندگی مرا تعیین میکند.
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان