تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

قطعه بدرقه از ابی ۲

مسیر خوزستان، آن چهار ساعتی که از اندیمشک تا خرمشهر طی کردیم به فیلم های اصغر فرهادی میمانست. جاده ادامه داشت و پایان باز بود.
کسانی تورا در جنگ دوست دارند، که فکرش را هم نمیکنی. و کسانی تورا در جنگ دوست ندارند، که فکرش را هم نمیکنی.به هرحال، همه عزیزان حالشان خوب است و همین کافیست.
خانه خودش کلی مشکل به همراه دارد. کسانی در خانه هستند که سالها با آنها زندگی میکنیم اما نمی‌فهمیم چه میگویند. کسانی هم هستند، که با یک نگاه تا عمق وجودت را میخوانند. یک بهت مشترک، یک غم دیرینه در ذات ما وجود دارد که همرسی پیدا میکنند. سنگین است. خیلی سنگین است. به همین دلیل توانستم گریه کنم. پیش از اینکه اتفاق بیفتد میدانیم که رخ میدهد. این همان چیزی است که تلاقی نگاهمان را معنا دار میکند. ما میدانیم زهرا مریض است. و میدانیم مادربزرگ اوضاع خوبی ندارد. و میدانیم سهیلا در غربت است. و میدانیم لیلا تنهاست. و میدانیم بابا هنوز غصه دار است. میدانیم احمد احمق است و میدانیم مهرناز بی کس است و میدانیم امیرعلی مادرش را از دست خواهد داد، و میدانیم امیرحسین شاهد طلاق خواهد بود و میدانیم آمنه از عزیزانش دور است و میدانیم حسین بی عاطفه است و میدانیم فاطمه قلبش لبالب کینه است و میدانیم توفیق در دوگانگی دائمی به سر میبرد. یک لحظه سکوت میان من و حسن، همه اینها را برایمان شفاف میکند. و آن دمی که اغوشمان به هم باز میشود، هیچ‌کس نمی‌فهمد چرا انقد طولانی می‌شود. برای همین توانستم گریه کنم. برای سوگی دائمی. که در میان شلوغی و خنده های همیشگی اعضای خانواده مدفون شده.
خدا به ما صبر بدهد. کسی نمی‌داند در دل کس دیگر چه میگذرد.
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان