تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

قطعه شب ها که می‌سوخت از سهیل نفیسی

اردکم توی گرما از لوله آب میخورد. فعلا بزرگترین نگرانی من همین موجود است. از وقتی بزرگ شده پر های سفیدی در میان هیکل سیاهش در آمده. خوشکل تر از گذشته است.چشمانش اما احمق است. احتمالا ترک است. بعضی چیزها را نباید گفت. اطلاعات دقیق و صحیح اتفاقا باعث از بین رفتن همسویی میشود. ترک خر این را نمی‌فهمد و چون شور هم ندارد، کار را خراب تر میکند. همه چیز این نیست که بعدا بیایی بگویی دیدی گفتم. باید برای اردکم یک جایی داخل خونه زیر کولر درست کنم اگر یک وقت آبادان منفجر شد که احتمالا میشود. حیاط واقعا گرم است. استرس هم کاری کرده است که هنوز پریود باقی بمانم. دیروز تلفنم را گذاشتم زیر باد یخ تا تمپرش بیاید پایین. کار نمی‌داد و ارور زده بود که دما بالاست. حالا فکرش را بکن این پرنده بدبخت که باید مدام در آب باشد و تازه پر هایش هم سیاه است چقدر دارد آفتاب عذابش میدهد. هنوز اسمی برایش انتخاب نکرده ایم. عکسش را به دوست مازندرانی ام نشان دادم.گفت آنجا به اینها میگوییم سیکا. شاید باید اسمش را بگذارم سیکا. بچه ها هم این کلمه خوب در دهنشان میچرخد و تلفظش راحت است. اوضاع که آرام شد سیکا را میبرم روستا. میدهمش به مرضیه تا آزادش کند بین نخل ها و شط. کاش می‌توانستم مینا و مخمل و زردآلو را هم آزاد کنم. اما اینها، در آزادی می‌میرند. به خانه و غذای پرنده عادت کرده اند. آزادی واقعا بعضی از ماها را میکشد.
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان