تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

قطعه تانگو از محسن نامجو

ما با قاشقی کوچک، تونلی کندیم برای فرار به تابستان و یک روز صبح، از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
فکر میکردم دیگر هرگز حالم خوب نخواهد شد. اما رابطه ام با زندگی طرحواره ایست: هر بار که جدا میشویم، شدید تر به یکدیگر بازمیگردیم.

سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان