تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

قطعه شام مهتاب از داریوش

خواب نبودم اما از جایم هم نمی‌توانستم بیدار شم. دلم میخواست بیشتر خواب ببینم. بیشتر از دوازده ساعت دراز کشیده بودم. از جایم که پا شدم هوا هنوز روشن بود.
آمدم قمارباز را بخوانم. ادامه اش را یعنی. حقیقتا در نهایت خودپسندی چون یکی از دوستانم گفته بود طرز تفکر شخصیت اصلی اش شبیه تو است آمدم که بخوانمش. فکر میکردم ترجمه جلال را می‌خواندم که آنقدر افتضاح بود و در کونم نمی‌رفت. اما دیدم سروش حبیبی عزیزم است. واقعا خجالت کشیدم. آمدم برش دارم یکی از کتابها رویش بود که خیلی باریک بود و حدس میزدم نمایشنامه ای چیزی باشد. اسمش آشنا نبود. قربانیان وظیفه از اوژن یونسکو. خیلی فکر کردم که قطعا این را خودم نخریده ام چون عادت ندارم نمایشنامه بخرم. در ضمن این جلد و این طرح در نظرم خیلی نا آشنا است. حتما کسی آن را به من داده است. صفحه اولش را هم باز کردم که ببینم کسی چیزی نوشته؟ دیدم نه چیزی رویش نیست. در ضمن خیلی برگه های نو و سفیدی دارد. یعنی دست کم دو نفر یا نهایتا سه نفر این کتاب را قبلا دستشان گرفته اند. خلاصه یادم نیامد از کجا به دستم رسیده. شروع کردم خواندن. یک و نیم ساعت بی وقفه خواندم. وسطش فقط بابام آمد باهام صحبت کرد و نصیحت و این حرف ها، گفتم تو واقعا وسواسی. گفت توام به حرف هایی که میزنی اعتقادی نداری. یک بار دیگر هم از شدت منگی رفتم یک لیوان چایی خوردم تا مگر مشاعرم برگردد چون خیلی گیج بودم. و ادامه این کتاب را خواندم. چقدر رویا در رویا بود این نمایشنامه. بیضایی در مرگ یزدگرد این تکنیک را هنرمندانه تر به کار برده است. در ضمن اگر بکت و کامو خوانده باشید با این نهیلیسم به ابزورد گراییده آشنایید. جنسش را از همان دیالوگ های اول میفهمید. قربانیان وظیفه! الحق دیالوگ های خوبی داشت. اما برای کارگردانی واقعا سخت است. دست سجاد افشاریان بدهند چیز خوبی از داخلش در می آورد. یک نمایشنامه دیگر هم از یونسکو یادم است که در لیست گذاشته بودم.فکر کنم، آها! الان یادم آمد که احتمالا چه کسی این را به من داده است! واقعا؟! بله... بله... او با یونسکو آشنایی داشت. اصلا نباید از این کتاب ها بخواند به نظر من. بله فکر کنم در کافه ولگا این را به من داد. من در کیف سفیدم گذاشتم. بله، آن شب که سیبی را با یکدیگر خوردیم. بله. یادم آمد. به نظرم نباید از این کتاب ها بخواند. او انسان با ایمانی است و حساس به سان برگ گل. لزومی ندارد غرق در این پوچی بشود، برایش بیهوده است. جواب نمیدهد، صرفا او را از حقیقتش دور میکند.
کتاب خوبی بود. هنوز گیج و منگم و نیاز دارم یک لیوان چایی دیگر بخورم.
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان