جمعه ۳۱ خرداد ۰۴
چند وقت پیش به خاطر بیماری خیلی سختی که گرفته بودم تقریبا هر شب میرفتم درمانگاه ایستگاه ۷ و آمپول میزدم. شاید حدودا دو سال پیش بود که در یکی از این شب ها کتابی را پیدا کردم در قفسه کتاب های درمانگاه که جلد نداشت و صحافی اش کلا بهم ریخته بود و در مرز پاشیدن، استوار برگه هایش به هم چسبیده بودند و هیبت یک کتاب قطور را حفظ کرده بود. چشمان دفن شدگان. حالم خراب بود و این کتاب هم بدجور نسخم کرده بود، هر شب که می آمدم یکی دو صفحه میخواندم و بعد آمپول میزدم و میرفتم. داستان حوالی جنگ جهانی دوم در گرانادای اسپانیا رقم میخورد. نمیدانم نویسنده کجایی بود. قلمش را به شدت دوست داشتم. الان که میخوانمش متوجه میشوم یک سری از تکنیک های نوشتن را اتفاقا از همین نویسنده یاد گرفته ام و به کار میبندم. خلاصه به منشی مطب گفتم من این کتاب را میبرم و میخوانم و پس می آورم. منشی چیزی نگفت اما پسری که آنجا دکتر بود گفت ببر مشکلی نیست. اصلا پس نیاور. الان، داشتم انتخاب میکردم که چه بخوانم. تقریبا همه را خوانده بودم. اودیسه را تمام کنم؟ نه. حوصله یونانی جماعت را ندارم. یهویی چشمم خورد به این کتاب بدون جلد. از اول شروع کردم خواندن.مشالله هشتصد صفحه است و احتمالا یک هفته ای، مشغولش باشم.
رفتم داخل تلگرام و دنبال یک سری فایل میگشتم که ویدو مسجی از رقص او را دیدم. خیلی وقت پیش برای خودم فوروارد کرده بودم که اگر روزی حوصله ام سر رفت و این ویدیو بین چت ها گم شده بود، ببینم و بخندم و سرگرم باشم. قیافه اش جالب بود. هیکلش را که کلا فراموش کرده بودم و چون در این ویدو پیرهن نپوشیده بود توانستم لختش را هم ببینم. جالب بود. آیا الان دارم به حریمش تجاوزی چیزی میکنم؟ باید ویدو را پاک کنم؟ احتمالا. آمدم پاک کنم دستم خورد چت ها آمد پایین پایین پایین. حال نداشتم دوباره بگردم دنبالش. از تلگرام بیرون آمدم و تصمیم گرفتم بزنم در. راستی دیروز متین و عرفان همزمان به من پیام دادند که ریحانه حالت خوب است یا نه. خایه کردم. فکر کردم جایی را زده اند در آبادان و من خبر ندارم. بعد فهمیدم که نه. خبری نیست. بهتر است بلند شوم. نیازمند یک نوشیدنی خنک ام.
رفتم داخل تلگرام و دنبال یک سری فایل میگشتم که ویدو مسجی از رقص او را دیدم. خیلی وقت پیش برای خودم فوروارد کرده بودم که اگر روزی حوصله ام سر رفت و این ویدیو بین چت ها گم شده بود، ببینم و بخندم و سرگرم باشم. قیافه اش جالب بود. هیکلش را که کلا فراموش کرده بودم و چون در این ویدو پیرهن نپوشیده بود توانستم لختش را هم ببینم. جالب بود. آیا الان دارم به حریمش تجاوزی چیزی میکنم؟ باید ویدو را پاک کنم؟ احتمالا. آمدم پاک کنم دستم خورد چت ها آمد پایین پایین پایین. حال نداشتم دوباره بگردم دنبالش. از تلگرام بیرون آمدم و تصمیم گرفتم بزنم در. راستی دیروز متین و عرفان همزمان به من پیام دادند که ریحانه حالت خوب است یا نه. خایه کردم. فکر کردم جایی را زده اند در آبادان و من خبر ندارم. بعد فهمیدم که نه. خبری نیست. بهتر است بلند شوم. نیازمند یک نوشیدنی خنک ام.