تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

ساعت ۱:۰۳ دقیقه بعد از نیمه شب

نمیدانم انسان ها چرا علاقمندند که بگویند عجیبند. یا اگر در یک جمعی قرار میگیرند که همه معتقدند عجیبند، تلاش می‌کنند که بگویند عجیب ترند. در تماسی حوالی ده شب یکی از دوستانم شروع کرده بود حرف سیاسی زدن و اینکه حالا عقیده ات به کدام نزدیک تر است. گفتم  عقیده من هیچکدام از اینها نیست. گفت خب فکر میکنی من درست میگویم یا فلانی. گفتم به نظرم هر دو در چهارچوب خودتان درست میگویید. اما در چهارچوب من هردو کسخلید. بعد گفت که جنگ باعث شده بخواهم با کسی بخوابم. گفتم خب بخواب. گفت نه، نمیتوانم، من سخت گیرم و باید حتما صمیمیت و محبت وجود داشته باشد. گفتم فیزیولوژی زن این است. اول باید یکم خوش و بش کنی، یه مقدار محبت، بعدش تمام است. گفت پس اینهایی که در کلاب با یکی آشنا میشوند و بعد از یکی دو پیک با آن می‌خوابند چه ؟ چرا من مثل آنها نیستم. وای میخواهم با یک نفر بخوابم. گفتم دوست عزیز هر زنی یک آستانه دارد و برای زدن پیک این آستانه باید چیزی دریافت کند. آن کسی که در کلاب با یک نفر مشروبی میخورد، دو کلام لاس میزند، به مذاقش خوش می اید، بر و روی طرف مقابل هم برایش خوب است، تقه ی آستانه اش میخورد و میرود باهاش می‌خوابد. من هم همینطورم، توام همینطوری. تفاوت در سطح آستانه ها است. گفت میخواهم با اکسم بخوابم. گفتم خب از اول همین را بگو. بگو میخواهم با اکسم بخوابم. گفت آره.گفتم خب برو بخواب. اما بدان که ب گا خواهی رفت. گفت میدانم. ریحانه تو نمی‌خواهی حرف بزنی؟ گفتم نه. چه بگویم؟

خلاصه آدم ها سعی می‌کنند عجیب غریب جلوه کنند. چون بهترین راه توجیه همه چیز این است که بگویی شابلون های انسان های عادی روی من نمی‌نشیند و از بس عجیب بوده ام همچین گوه هایی در زندگی ام خورده ام. یا مثلا همان موقع یکی از دوستان دیگر پیام داد که به لاس مدیریت بحران نیاز دارم. این نوع لاس، لاسی است که در شرایطی که همه چیز بهم ریخته رخ میدهد و  برای کاهش تنش مناسب است. بنده خواستم لاس مدیریت بحران با یک نفر بروم ولی فکر این کار خودش بحرانی ایجاد کرد که بحران قبلی فراموش شد و بعد چون این میل به لاس مدیریت بحران گذرا است، زود  فروکش کرد و اکنون از بحران قبلی به دور و بحران جدید هم از بین رفته است. خلاصه لاس مدیریت بحران چیز جالبیست. گفتم خب با دوست پسرت لاس مدیریت بحران برو. گفت نه. آدم نیست و اعصابم را خراب میکند. گفتم خب چه بگویم. یکی دیگر از دوستانم عکس هایی را امروز نشانم داد. حاکی اینکه همسرش بهش خیانت می‌کند. در گروهی تلگرامی ساعت ۴ صبح به بعد ویس کال میرود و برای زن های گروه آهنگ پخش میکند. عکس دست در دست با معشوقه اش هم گذاشته است پروفایل. ست کردن اند با آن زن. آن زن هم اتفاقا شوهر دارد و بچه هم دارد. خب من این را که دیدم یک چیزی نظرم را جلب کرد. زن ها به این مرد، میگویند پخش کننده آهنگ های نیمه شب. واقعا عبارت خنده داری بود. کل جذابیت ماجرا، همین بود. بعد داشتم در اسنپ، برای خاطره پشت تلفن میگفتم. راننده شنید و شروع کردیم صحبت کردن راجع به خیانت. همراهم، حالش بد شد. گفت که چرا باید چنین چیزی رخ بدهد؟ گفتم عزیزم این که چیزی نیست، آنجایی با زندگی واقعی روبرو میشوی که میبینی یک نفر همزمان واقعا دو نفر را دوست دارد. واقعا دوست دارد. زندگی و این چیز ها... انگار کاملا طبیعی اند.

با آخرین نفری که امروز یک چیز کس و شعر برایم تعریف کرد دلم میخواست عربده بزنم که ببینید من دیگر حقیقتا به هیجان نمی آیم. از تظاهر کردن هم خسته هستم. در نتیجه نمیتوانم ناراحت شوم، یا جلوی خنده ام را بگیرم.نمیتوانم متعجب شوم یا در فکر فرو بروم. صرفا گوش می دهم و هیچ نمی‌گویم و با این وضعیت اصلا آماده برگشتن به زندگی اجتماعی نیستم.

پی نوشت: فرنود عزیز چون وبلاگ نداشتی نتوانستم مثل بقیه به تو پاسخی بدهم.اما خواندمت. و نه فرنود، تلگرام من هم مثل بقیه کار نمیکند.لاکن راننده اسنپ امشب به من گفت اگر وی پی ان بخری اینستاگرام بالا می آید.

پی نوشت۲: یکی از دوستان در کامنت ها گفت که نیاز نیست ویدو مسج را پاک کنم. فرض میکنم که از نظر حقوقی این را گفته است. پس من مجرم و متجاوز نیستم. آه حیف شد، می‌توانستم ادای آدم عجیب هارا در بیاورم اگر متجاوز بودم (((: اصلا من چون عجیبم متجاوزم(((: دلیل خوبی نبود؟

سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان