تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

ساعت ۵:۴۹ دقیقه بعد از ظهر

قیافه b2 را یادم است که بک گراند دسکتاپ ممد بود. کلا دیوانه ی هواپیماها و جنگنده های آمریکایی بود. الان البته دراز کشیده رو مبل و میگوید نه در برابر ما هیچ چیز نیستند، ما نور ایمان را داریم. مرد ۵۷ ساله که زندگی اش را کرده، بچه اش که من باشم را بزرگ کرده، دانشگاه فرستاده، خودش هم به مقام و منصبی رسیده، ابرو و احترامی داشته، خانه و ماشین داشته، با زنان زیبا نشست و برخاست داشته و الان برای تفریح بازنشستگی میرود ماهیگیری و برمیگردد. بله این مرد ۵۷ ساله حق دارد راجع به نور ایمان صحبت کند و به تخمش باشد. ولی من همینجور در خانه عربده میزدم که چقدر این b2 هیولا است. واقعا وحشتناک استتتتتت. واقعا ابهت دارد. رادارگریز است. اوجش خیلی بالا است و پدافند هم که نمیگیرتش. بمب های بیست تنی را میگذارند رویش. شبیه شخصیت «کوه» در گیم آف ترونز است. خدای جدید من b2 است. من تنها باری که b2 را شنیده بودم، منظور یک b2 دیگر بود که مهدی پ. کسخل در تیمارستان حافظ شیراز، از یک پیرمرد گرفته بود و باهاش نعشه کرده بود. اگر اشتباه نکنم به معتاد های عادل آباد هم b2 میدادند. یادم است همیشه ساعت هفت صبح بیدار می‌شدیم با این سرو صداها. همه معتاد ها صف میشدند، متادونی ها متادون دریافت می‌کردند و خوشحال و شاد و خندان برمی‌گشتند داخل بند. نمیشد به معتاد ها متادون نداد. زندان است. مرکز ترک اعتیاد که نیست. یک بار به یک خانمی گفتم میگم، دیشب از دریچه بو سیگار شنیدم. کی اینجا سیگار دستش میرسد؟ گفت ما بند مواد هستیم. اگر بخواهد برسد اول به ما می‌رسد. اما این خبرها نیست دخترجون، اون زندان مرداست که انقد بهشون رسیدگی میکنن. راست هم می‌گفت. بند سیاسی  مرد ها باکس باکس بهمن کوتاه می‌بردند. فقط ما بودیم که نسخ توهم می‌زدیم بوی سیگار از دریچه شنیده ایم.

سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان