این را در جواب اخرین پستی که فرنود عزیز در وبلاگش گذاشته مینویسم:
یاداوری مداوم طرح کلی به ظاهر حل شده، باعث میشود که انسان میل به تجربه را از دست بدهد. متاسفانه تا آمدم جمله بندی کنم سیگارم را اشتباهی روی فرش دم ایوان خانه خاموش کردم. بله، این یادآوری، چیزی را از مفهوم انسانیت میکاهد و آن مقوله بسیار بسیار مهم فراموشیست. فراموش کردن تبعات یک تجربه با اینکه انسان خودش را دست آویز حماقت های مکرر بکند متفاوت است. یعنی میخواهم بگویم از ان، لزوما این نتیجه نمیشود. فهم الگوی روابط دو کارکرد بیشتر ندارد، یا دیگر وارد رابطه نمیشوم، یا دیگر مثل گذشته وارد رابطه نمیشوم. تازه این به آن شرط است که فهم صورت گرفته باشد. حالا هرکسی میتواند یک لیچاری بار آدم بکند با اتخاذ هرکدام از این دو نتیجه. میگویند ترسو هستی، محتاط هستی، جسور هستی، شجاع هستی و فلان و فلان. بدترین چیزی که میتوانند به من بگویند مثلا این است که بگویند تو تبدیل به یک سرمایه دار عاطفی شده ای. این دیگر نهایت خفت است. جایی که تو برای رابطه دودوتا چهارتا میکنی و سود و زیان میسنجی. و اتفاقا، این روابط خیلی خیلی خوب نتیجه میدهند. خیلی خوب. جایگاه جنسیت در آن ها به خوبی مشخص است و اتفاقا کاملا هم کلاسیک است و با تکامل میخواند. زن گیرنده است و مرد دهنده. جایی که تو خالق باشی ، بی برو برگرد مرد را تضعیف کرده ای و بیکفایتی اش را قلقلک داده ای. برعکس، جایی که تو گیرنده باشی، بی برو برگرد آتش به جان مردانگی انداخته ای و دیگر تمام است. متاسفم که این را میگویم، واقعا برای خودم متاسفم، اما حقیقت همین است. تا امروز که اینجا نشسته ام، تعداد قابل توجهی رابطه در این شمایل دیده ام که اتفاقا! شیفتگی در آن ها وجود ندارد. اما روابط به شدت سالم و ماندگاری هستند. تقریبا هر رابطه ای را که دیدم در آن شیفتگی وجود داشت یک جای کار میلنگید. حالا مقصود از شیفتگی را بعدا خواهم گفت. اما خاک بر سر این نظم طبیعی بکنند. ریدم سر در این نظم طبیعی. ریدم در ماهیت جنسیت. ریدم در تمام چارچوب های اساسی. بعدا راجع به این موضوع یک پست برایم بنویس. دوست دارم نظر تورا بدانم.
در ادامه، بله واقعا این تصور به وجود می آید که همه چیز از پیش تجربه شده و چیز دیگری برای ارائه وجود ندارد. انگار همه اتفاق ها قبلا افتاده و اکنون زمان نیفتادن اتفاق ها است. اکثر اوقات همین است. درست میگویی. قبول دارم. با تو هم نظرم. اگر اسفند ماه پست تورا میخواندم به تو امید میدادم که نه خیر! ایمانت فعال نیست و منتظر باش و رخ خواهد داد. اما کس و شعر میگفتم. اما باز هم، تو بخوان: «اعتراض به همسانسازی تحمیلی تجربه ها»
از طرف دیگر این الگو و دست یابی به ان، نه فقط در خصوص رابطه عاشقانه بلکه در مواجهه با جهان بیرون، یک نقشه راه است. تو فلان طرحواره هارا داری و فلان طور رفتار خواهی کرد. حالا مثالم اینجا طرحواره است چون خیلی کار دسته بندی را راحت کرده و جواب هم میدهد اتفاقا. طبق فلان طرحواره ها، فلان رفتار، فلان مدل تقابل. بعد کم کم خودت، دست خودت می آید. بعد کم کم دلایل پیدا میشوند. بعد کم کم، دو راه جلوی خودت میبینی: یا از جهان دست بکشی، یا اندرکنش خودت با جهان را بپذیری و جلو بروی. و باز هم، تو بخوان:« اعتراض به همسانسازی تحمیلی تجربه ها»