تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

ساعت ۸:۳۰ دقیقه شب

جلسه تراپی فوق العاده بود.
وقتی خودم رو بیشتر میشناسم، خیلی ناراحت میشم. چه دوست های خوبی توی زندگی من اومدند و رفتند که به خاطر نوع ارتباط گیریم، روابطمان خراب شد. از اینکه بعضی ها، اشتباه من بوده اند، و حالا ازشان گذشته ام و قرار است برای بعدی ها درست رفتار کنم، غصه ام میگیرد. ترس از دست دادن همه‌چیز رو سریع جلو می‌برده. من همیشه پایم روی پله آخر قرار می‌گرفت. الگوی تکراری افراد مشکلی نداشت، الگوی رفتار های تکراری مشکل داشت.
عاه، خیلی شکستم. نیاز به دوتا وست دیگر و سه تا شومیز دیگر دارم‌ تا این غم را بشوید و ببرد.
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان