تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

ساعت ۳:۳۰ دقیقه بعد از نیمه شب

کتاب جنایی بخش D را باهم می‌خوانیم. کتاب جنایی است ولی وقتی با یک آدم دیگر صحنه های اسرار آمیز را میخوانی حقیقتا خنده دار میشود. شاید هم این ادم به خصوص، باعث میشود همه چیز مضحک و شوخ ب نظر برسد.
لیست بلند بالایی از کتاب های دارن شان روبرویم است. دلم برای لارتن کریپسلی تنگ شده. گاهی میترسم کتاب های قدیمی را دوباره بخوانم. تجربه نوستالژیا، در یک گفتگوی روزمره، در ابراز دلتنگی های مداوم. نه بازگشتن به آن دوره، کتاب، فرد یا موقعیت. قدسیت ماجرا با تکرار ، از بین خواهد رفت. یا حداقل ، انسان را نا امید می‌کند. چون آن احساسات خالصانه باز نمی‌گردند. مسئله دیگر که شیشه ظریف تقدس را میشکند ، تمسخر است. میترسم برایم مسخره جلوه کند که پسری به ناگاه به نیمه شبح واره تبدیل میشود. نمیخواهم برایم مسخره جلوه کند. نمیخواهم تحت تاثیر قرار نگیرم. میخواهم خاطره آن شبی را که دارن، خانم عنکبوت را میدزدد، تا ابد در ذهنم همان‌قدر ماجراجویانه باقی بماند. این برای باقی تجربه هایم هم صادق است.
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان