تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

ساعت۱:۳۸ دقیقه بعد از نیمه شب

خیلی خوب بود که کنار هم هری پاتر میدیدیم. تاجایی که هری دهنش را باز نکرده بود عالی بود! یعنی حدودا سی ثانیه. بعدش در سراشیبی تحمل هری گیر کردیم. وای این پسر چقدر احمق است. خدای من. قیافه اش ذره ای کاریزما ندارد. برعکس رونالد ویزلی با آن کله نارنجی و چشم های همیشه متعجب به خوبی در واقعه نقش آفرینی میکند. هری پاتر یک موجود منفعل است که به دنبال قضایا کشیده میشود. او ماجراهارا نمی‌چیند. با این وجود دوستش دارم. واقعا دوستش دارم. چون او برای من یک یادگاری است. یادم می اید شب بود، ساعت های ۲. من شاید ۷ سالم بود. احمد و حسن و بابا بزرگم و یک دسته پسر دایی و پسر عمه هم آن وسط بر خورده بودند و از مسافرت رسیده بودند. غلغله بود و همه در پذیرایی دراز کشیده بودیم. کولر جنرال ۲۴ هزار روشن بود. تلویزیون جدید خریده بودیم و من، تصویر یک اتوبوس را می‌دیدم که در نیمه شب از کوچه ها رد میشود و روبروی پسری اواره، می ایستد، یک اتوبوس دو طبقه بزرگ درحالی که افراد آواره دیگری هم روی تخت خواب های مسافرتی آن خوابیده بودند. بعد اتوبوس بین دو کامیون خیلی بزرگ گیر می‌کند و از یک حجم مستطیلی به یک صفحه تبدیل میشود تقریبا و کش می آید! خدای من، پشمام!
هفت سال بعد من هری پاتر را می‌خوانم. در سایت جادوگران عضو میشوم. تابستان ها در تلگرام، در گروه های مدرسه هاگوارتز جوین میشوم و کلاس های معجون سازی شرکت میکنم. که حقیقتا متشکل بود از گفتگو های بچگانه با بقیه راجع به معصومیت سدریک دیگوری یا جذابیت سورس اسنیپ و هیت دسته جمعی مان به آمبریج.
حالا هم هری پاتر را دوست دارم. هرچند که جلوی بیزاری های موقتی ام را نمیتوانم بگیرم.
پروسه انتخاب کردن فیلم واقعا به معضل تبدیل شده. چند شب پیش به خودم آمدم دیدم ۲ ساعت و نیم است که دارم دنبال فیلم میگردم. تقریبا دو تا فیلم می‌توانستم در این زمان ببینم. وسواسم اذیتم میکند. قبلا کمتر اینطور بودم. الان از اینکه چیزی را انتخاب کنم و بعد وقتم را هدرش کرده باشم و لذتبخش نبوده باشد، عصبانی می‌شوم.
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان