یک صفتی در توییتر ترند شده به اسم لمیززاده. الحمدلله توییتر و اینستاگرام رو مدتیه پاک کردم و البته خیلی ناراحتم که از ژانر های این روزها بی اطلاعم. توییتر فضای اجتماعی خیلی پویاییه. ساختارهای پنهان واقعا خودشون رو نمایش میده اونجا. سرریز اطلاعات به لایه های هدف به نحوی صورت میگیره که به نظرم در هیچ شبکه اجتماعی دیگه ای این اتفاق نیفتاده و نخواهد افتاد. از نظر پیچیدگی انگشت به دهن میمونه آدم. خلاصه عبارت لمیززاده منو برد به روزهای خوابگاه تجریش. همیشه بچه ها مسخرم میکردن سر اینکه هر روز می رفتم لمیز. میگفتن پرنسس رفته قهوه روزش رو بخوره و پولاشو بزنه به واژن گاو. مسئله اینجا بود که من از لمیز خوشم نمیآمد. هیچ انسان سیگاری ای از لمیز خوشش نمی آید. و قهوه خور هم نبودم.فقط لمیز نزدیک بود و با شلوار گلگلی هم میتوانستم برم. و کلافگی دائمی ای داشتم که باید یک جایی یک کاری میکردم تا مثل مسکن عمل میکرد. در ضمن پولهام رو نمیزدم به جایی از گاو. صرفا خرج هایی که میکردیم متفاوت بود. ضروریات در نظرمان متفاوت بود. من ب تخمم نبود که آیفون داشته باشم یا شیائومی. اپل واچ داشته باشم یا نداشته باشم. خانه مستقل بگیرم یا نگیرم. سوتین مارک شانتل بپوشم یا نپوشم.چون من اصلا از لباس زیر خوشم نمی آمد. ناخن هایم را پیش چه کسی کاشت بزنم. چون من همیشه ناخن های کاشت شده ام را هم میجویدم. پودر یا ژل فرقی نداشت. مرضی دائمی دارم. خلاصه ما میگوییم سرتان در کون کسی نباشد اما الان که سر بعضی ها در کون لمیززاده هاست موضوعات جالبی به بیرون درز میکند که باعث سرگرمی است. توییتر یک فضای سمی دارد اما مفرح است. مثل رابطه با فردی تاکسیک.