شنبه ۸ تیر ۰۴
فلانی عزیزم!
ساعت ۳:۲۴ دقیقه گفتم میروم میخوابم و ساعت ۵:۲۵ دقیقه تازه شروع به نوشتن کردم که حدودا چهل دقیقه از من زمان برد، بعدش در ساعت ۶:۳۰ دقیقه به خواب فرو رفتم. در بازه زمانی ۳:۴۵ دقیقه تا۴:۰۶ دقیقه، مجددا متنت را که به قوطی های نصفه و نیمه اشاره میکرد خواندم. دلیل اینکه به خوبی میدانم در چه بازه زمانی ای این اتفاق ها افتاده است به خاطر ساعت دانلود سریالم و ساعت شروع کردن آن و پیام های کوتاهی است که پیش و پس از انجام هرکاری در چنل شخصی ام برای خودم مینویسم.
کوتاهش کنم، دیشب متوجه شدم. دامنه متوجه شدنم منتهی به دیشب نمیشد. پیشتر نوشته بودم گاهی ما چیزهایی رو به زبان میاریم که هنوز معنایی ندارند چون در روزهای آتی تازه علت آن حرف ها مشخص میشود. سه روز قبل من در خصوص مدل نا-تنی ارتباط به دوست نزدیکم چیزهایی گفته بودم که به نظرم مسخره میومدن. دو شب متوالی بود که من با این محتوا خواب هایی میدیدم که به نظرم مسخره میومدن. صبح که بیدار شدم و نوشتارت رو خوندم تعجب نکردم.نمیدونم از کجا، اما حدس میزدم. فکر کنم از مرحله حدس بالاتر بود چون حوالی ۶:۲۰ دقیقه امروز قبل اینکه بخوابم، داشتم به راه های جایگزین برای حل این مسئله فکر میکردم.
نمیدونم برداشت تو از این قضیه چیه. ولی بهت پیشنهاد میکنم هیچوقت اون جمله رو دوباره تکرار نکنی:«نه اصلا فکر نمیکنم لازم باشه راجع بهش صحبت کنیم». راجع بهش، یا راجع به هر موضوعی دیگه ای، ما حتما صحبت خواهیم کرد. این یک اطمینان بخشی بی تعارف و جدی است، در قالب یک آشنا برای آشنای دیگر.
استراحت کن. به امید دیدارت.
دوستدار حقیقی تو، ر.
پی نوشت: در پاسخ باید بگویم ۶۱ روز برای فراموشی ۶۰ روز کافی نیست. ولی برای پذیرش یک عبور چرا. میخواهم ببینم روز ۱۲۰ ام چطور خواهم بود. ثلث یک سال خورشیدی. در ضمن، حالا که تا اینجا آمدی بی زحمت نسخه ۱۳ دقیقه ای قارئةالفنجان عبدالحلیم حافظ را هم پیدا کن و گوش بده. Xoxoxo
ساعت ۳:۲۴ دقیقه گفتم میروم میخوابم و ساعت ۵:۲۵ دقیقه تازه شروع به نوشتن کردم که حدودا چهل دقیقه از من زمان برد، بعدش در ساعت ۶:۳۰ دقیقه به خواب فرو رفتم. در بازه زمانی ۳:۴۵ دقیقه تا۴:۰۶ دقیقه، مجددا متنت را که به قوطی های نصفه و نیمه اشاره میکرد خواندم. دلیل اینکه به خوبی میدانم در چه بازه زمانی ای این اتفاق ها افتاده است به خاطر ساعت دانلود سریالم و ساعت شروع کردن آن و پیام های کوتاهی است که پیش و پس از انجام هرکاری در چنل شخصی ام برای خودم مینویسم.
کوتاهش کنم، دیشب متوجه شدم. دامنه متوجه شدنم منتهی به دیشب نمیشد. پیشتر نوشته بودم گاهی ما چیزهایی رو به زبان میاریم که هنوز معنایی ندارند چون در روزهای آتی تازه علت آن حرف ها مشخص میشود. سه روز قبل من در خصوص مدل نا-تنی ارتباط به دوست نزدیکم چیزهایی گفته بودم که به نظرم مسخره میومدن. دو شب متوالی بود که من با این محتوا خواب هایی میدیدم که به نظرم مسخره میومدن. صبح که بیدار شدم و نوشتارت رو خوندم تعجب نکردم.نمیدونم از کجا، اما حدس میزدم. فکر کنم از مرحله حدس بالاتر بود چون حوالی ۶:۲۰ دقیقه امروز قبل اینکه بخوابم، داشتم به راه های جایگزین برای حل این مسئله فکر میکردم.
نمیدونم برداشت تو از این قضیه چیه. ولی بهت پیشنهاد میکنم هیچوقت اون جمله رو دوباره تکرار نکنی:«نه اصلا فکر نمیکنم لازم باشه راجع بهش صحبت کنیم». راجع بهش، یا راجع به هر موضوعی دیگه ای، ما حتما صحبت خواهیم کرد. این یک اطمینان بخشی بی تعارف و جدی است، در قالب یک آشنا برای آشنای دیگر.
استراحت کن. به امید دیدارت.
دوستدار حقیقی تو، ر.
پی نوشت: در پاسخ باید بگویم ۶۱ روز برای فراموشی ۶۰ روز کافی نیست. ولی برای پذیرش یک عبور چرا. میخواهم ببینم روز ۱۲۰ ام چطور خواهم بود. ثلث یک سال خورشیدی. در ضمن، حالا که تا اینجا آمدی بی زحمت نسخه ۱۳ دقیقه ای قارئةالفنجان عبدالحلیم حافظ را هم پیدا کن و گوش بده. Xoxoxo