تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

ساعت ۴:۱۱ دقیقه بعد از ظهر

با میکاییل خیلی یهویی متوجه شدیم که از قدمت دوستیمان ۸ سال میگذرد. و او اصلا متولد شهریور ۷۷ بوده نه ۷۸، چیزی که من هشت سال اشتباه فکر میکردم. و در نتیجه اکنون به بحران سی سالگی نزدیک میشود و با دو سال و نیم اختلاف سنی، اگر میکاییل جان سالم از این بحران به در ببرد، من هم خواهم برد. و آنوقت درحالی با یکدیگر حرف می‌زنیم به بحران چهل سالگی فکر میکنیم. احتمالا تا انموقع، همدیگر را ببینیم.یعنی من دیگر ایتالیا باشم. بعد از قریب به چهار سال که از آخرین دیدار ما میگذرد. یادم است که وقتی کارشناسی قبول شده بودم آمد دانشگاه به دیدنم و برایم یک نامه در دفترم نوشت که در آن می‌گفت لطفاً کارهای اشتباه بزرگی انجام نده که از پسشان برنمی آیی. بار بعدی که هم را دیدیم هفته ای بود که به انتهای ماندنش در ایران ختم میشد. من فکر میکردم مسافت اصفهان-شیراز دو ساعت بیشتر نیست و مجبورش کردم بیاید. بعدا فهمیدم ۶ ساعت توی راه بوده. خیلی ناراحت شدم. بعد نزدیک به دوسال از یکدیگر خبری نداشتیم. در آن دوسال شکست عشقی فوق العاده بدی خورده بود. و من هم که همیشه مشغول خوردن شکست عشقی بودم. از ویژگی های بارز او این است که اگر مشکلی پیش بیاید، نه فقط خودش، بلکه خانواده اش را بسیج می‌کند تا به کمک دوستش بشتابد. پیام ها را نگاه کردم. چند پیام و تبریک تولد در ۲۰۲۲. چند پیام جسته گریخته در ۲۰۲۳. و از ۲۰۲۴ تا کنون، مرتب.
بعضی ها اینه روح‌ ما هستند.حضورشان در زندگی مفرح ذات و ممد حیات است. شکرگذارم.

سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان