دوشنبه ۱۰ تیر ۰۴
دلم میخواهد زمین و زمان را فحش بدهم. مردک فلان داده های transfer entropy را به جای داده های ماتریس همبستگی به ما قالب کرده. حالا اگر من این عدم تقارن را با کوچک کردن داده ها حل کنم و بعدا ایراد بگیرد، به ولله که آن خراب شده ی منحوس را آتش میزنم. حالم از آن دانشکده بهم میخورد. تا به حال هیچ تنفری برایم آنقدر ادامه دار نبوده، که تنفرم از آن زناکده. نصف اطلاعات از بین میرود. فرمت داده ها csv هم نیست. پدرم در آمد تا بفهمم چطور باید بدهم پایتون این فرمت تخیلی را بخواند. اصلا کل محتوا را عوض کردم. به هرحال، نتیجه جالب بود و کمی روی درد هایم مرهم گذاشت. دیدن پلات های رنگی رنگی حالم را خوب میکند. با چند مقاله نتایجم را چک کردم. جواب میدهد. درست بوده. از زندگی آکادمیک لذت میبرم. هرچند خسته کننده است. از موضوعاتی که در آنها روح وجود ندارد بیزارم. مجبورم یک چیزی را به یک چیز دیگر ربط بدهم تا برایم چیزی خلق شود و از آن لذت ببرم. اما نه احمقانه. مثلا این استاد ریزنقش زیبارویمان یک مقاله دارد. قرآن را با فیزیک شرح داده. مرد حسابی آن نهایتا، در حیطه ادبیات تطبیقی باید بگنجد. حتی امر فلسفه علمی ای هم نیست. اگر بگویی فلسفه علم است، ماهیت قدسی کتابی که به آن باور داری را زیر سوال بردی. فلسفه رکن اساسی اش بازگشت به خود و تفکر است، آن کتاب وحی منزل است! تازه اگر قبول داشته باشیم. و خب این چیزها روانی ام میکنند. اعصابم ضعیف شده.خسته شده ام. دوست عزیزم یک چیزی گفت چند شب پیش: دلم میخواهد چیزها را بهتر کنم، چیزهای غیرضروری.
خیلی تعریف زیبایی بود. حتی امشب برای یکی از دوستانم تعریف کردم. واقعا مرا برد به ترم ۴ فیزیک کارشناسی. آنقدر حالم خوب شد که حد نداشت. هر بار خسته تر از همیشه هستم، آن را به یاد می آورم. بهتر کردن چیزهای غیر ضروری. بهتر کردن چیزهای غیر ضروری. بهتر کردن چیزهای غیر ضروری.
خیلی تعریف زیبایی بود. حتی امشب برای یکی از دوستانم تعریف کردم. واقعا مرا برد به ترم ۴ فیزیک کارشناسی. آنقدر حالم خوب شد که حد نداشت. هر بار خسته تر از همیشه هستم، آن را به یاد می آورم. بهتر کردن چیزهای غیر ضروری. بهتر کردن چیزهای غیر ضروری. بهتر کردن چیزهای غیر ضروری.