//][//-/ عزیز! گویا نام وبلاگت یک کلمه پرتغالیست. سوداد به معنای حسی عمیق و نوستالژیک به علاوه چیزهای دیگر که عموما شامل غم و دلتنگی میباشد.
حدود 4:21 دقیقه صبح پیامی به من ارسال کردی و من حوالی 4:50 دقیقه خواندم. اینکه یادم است چه ساعتی خوانده ام به این دلیل است که قرار گذاشته بودم 4:45 تا 5:15 دقیقه یک تسک دیگر انجام بدهم و دیدم تا 5:13 دقیقه همینطور به صفحه ی وبلاگ زل زده ام و قیافه ام درهم و پریشان است. جدیدا وقت هایی که متاثر میشوم یک جوری در هم میلولم. از دور انگار فردی هستم که دلپیچه گرفته است. به طور کلی موقع گریه و تعجب و ناراحتی قیافه ای خنده دار دارم که وقتی عزیزانم کنارم هستند و اشکم در می اید نمیدانند قهقه بزنند یا دلداری ام دهند. خنده ام گرفته است. میدانی یکی دو ویدو مسیج از پائیز امسال دارم که دارم در انها گریه میکنم بعدا یادم باشد بروم انهارا ببینم و باز هم بخندم. اینکه چرا مچاله شدم بعد از خواندن پیامت دلایلی داشت که بعضی از انها واقعا مسخره هستند و اصلا نمیشود بیانشان کرد.
در چند روز گذشته با دغدغه نبود مکان برای فرد وبلاگ نویس روبرو شدم و اتفاقا با چند نفر از دوستان نویسنده هم در خصوصشان کلی غرغر کردیم. چرا وبلاگ نویس نمیتواند با پلتفرم های دیگر احساس راحتی کند و همیشه با فاصله از خود، در انها مینویسد. چیزی در جاهای دیگر به اختصار گرائیده که ما برایش هزاران پست مینویسیم: جزئیات احساسات. فرد وبلاگ نویس به عنوان موجودی که چاره اش برای بروز تنها در تبحرش در قالب کلمات است نمیتواند فضاهای دیگر را دوست بدارد. فرد وبلاگ نویس یک موجود اولیه است که به تغیر فضا با دیده شک و بدگمانی نگاه میکند گویا همه میخواهند گولش بزنند و از محیط امنش دورش کنند. این فرد تجربه نوشتار در جاهای دیگر را دارد اما به دلایلی همیشه سرخورده به وبلاگ بازگشته است. حقیقتا وطنیست که همه به ان برمیگردند حتی اگر دیگر چیزی ننویسند. دیروز کسی از دوستان میگفت " هیچکس دیگر مرا به جز دو سه نفر که خودمان باشیم، نمیخواند و ما بازماندگانی هستیم که دور منقل جمع شده ایم." به نظرم رسید که علاوه بر گرم کردن خودمان با اتش، دو دلیل (به جز دلایل شخصی) دیگر هم وجود دارد که بسیار ساده هستند : یک، سوزانی دوران نوستالژیکمان را با خیره شدن به این شعله های کوچک به یاد می اوریم و با ان فانتزی میبافیم و احساس تعلق را زنده نگه میداریم چون وصل بودن به یک کامیونیتی(َشبکه ای واقعا از نظر ساختاری هم،متصل) واقعا برای انسان خوشایند است . دو، ما منتظریم. چیزی در مایه های انتظار انسان هایی پای درخت برای دیدن گودو. امیدواریم اگر کسی گم شده باشد با دیدن اتش راهش را پیدا کند و "تنه ای به جهان ما بزند" و برود.
از این روست که صدای خالی اینجا متفاوت از صدای خالی انجاست. هرجا برویم، غصه دار مکان اولیه هستیم.
سوداد عزیز، با قسمت اخر پیامت گریه کردم و نتوانستم چیزی بنویسم. نوازنده ای وجود دارد به نام ابراهیم مالوف که لبنانیست و اتفاقا 18 تیر در فرانسه، 19 تیر در بلژیک و 20 تیر در کازابلانکای مراکش کنسرت دارد. قطعه ای دارد به نام all i can't say که نسخه 3 دقیقه و 11 ثانیه ایش با 4 دقیقه ایش متفاوت است و اتفاقا مقصود من همان اولیست که در سایت سانگ سرا میتوانی پیدایش کنی. ان را گوش بده و بدان روزی انسان ضد اجتماعی و انسان فوق اضطرابی باهم ملاقات خواهند کرد!
دوشنبه، گرمای تیر حوالی 2:54 دقیقه ظهر.
دوستدار تو، ر.