سه شنبه ۱۸ تیر ۰۴
برگمان لعنتی هرچه زن در دنیا بود را برداشته برای خودش. اما من از این اخری خوشم می آید. فکر میکنم همه زن ها از این آخری خوششان بیاید. نه به خاطر خود آن زن، به خاطر تاثیر وجود آن زن در زندگی برگمان. اینکه این مرد سوئدی را تا آخر عمر با فانتزی خود تنها گذاشت و پس از مرگ اینگرید، او دیگر معشوقه ای جایگزین نکرد. میفهمید چه میگویم، و اگر بفهمید شماهم مثل من لبخندی روی لب های تان است. و اگر هست، این احتمالا گذری خواهد داشت به «پرسونای مشترک» ما. البته که ما دلمان نمیخواهد هیچ انسانی تنها بماند. البته که ما تمامیت طلب و محدود کننده نیستیم. البته که های بسیاری وجود دارد. اصلا این لبخند گناه نابخشودنی ما خواهد بود و در جهنم بابت آن خواهیم سوخت. ما هیچوقت دلمان نمیخواهد با این تفکرات متحجرانه در عصر تمدن و پویایی زندگی کنیم. نه، ما حق نداریم کسی را از عشق محروم کنیم. ما باید برای خوشبختی کسانی که دوستشان داشتیم دست به دعا ببریم و از نفرت و حسادت خود را بشوییم و اگر چنین چیزهایی در درون ما هست، پیش خدای خود طلب مغفرت کنیم. و اگر اکنون لبخندی روی لب شما نیست ، این یعنی «پرسونای مشترک» ما.
تنانگی مسئله مهمی است. با همخوابگی فرق دارد. لزومی ندارد به آمیزش برسد. حتی میتواند تناسبی با شهوت هم نداشته باشد. در موضوعات مختلف بروز متفاوت دارد. اینکه جسم در چه محیطی به حد کمال خود خواهد رسید و پیوند بین روح و کالبد شکل خواهد گرفت. حتی نیازی به دیگری ندارد. اما اگر در حضور دیگری، معنا پیدا کند، نهایت خودش است. مسئله تنانگی در عشق اگر حل نشود فرد تا ابد در ورطه مهلک چیز از دست رفته دست و پا خواهد زد. بعضی ها راهکارش را وداع آخر میدانند. چندین مورد را دیده ام که پس از پوست-به-پوست شدن نهایی، قائله ی شوریدگی برایشان به اتمام رسیده و گذر کردن رخ داده است. در کنارش مورد های زیادی را دیده ام که هنوز میل در آنها باقی مانده بوده و میگفتند اگر برای آخرین بار چنین چیزی اتفاق میفتاد فراموشی خیلی ساده تر میشد. راست میگویند. انگار آخرین زور انسان زده میشود. قله برای بار آخر فتح میشود.قماریست که اگر واقعا قصدتان خداحافظی باشد احتمال زیاد در آن برنده خواهید بود. اگر واقعا قصدتان خداحافظی باشد همان یک مرتبه کار را در می آورد.بقیه راه ها زمان برند. مثلا آغوش یا بوسه یا مکالمات حضوری/تلفنی/چتی. به چندین بار اتمام حجت نیاز دارد. ماجرا لوس میشود.کش می اید. اما باز هم جواب میدهد. اگر واقعا قصدتان، خداحافظی باشد.
رنج های کلاسیک زاهدانه ترند. من خودم همیشه در این مسائل طرف زهد را میگیرم. شاید گاهی خلافش عمل کرده باشم و با چیزهای دیگری/کسان دیگری سر خودم را گرم کرده باشم تا فراموشی راحت تر اتفاق بیفتد اما همیشه سرخورده برگشته ام سر خانه اول و تاوانش را پس داده ام. بعد از آن انگشتم را از مدل های آزاد روابط کشیدم بیرون تا آزار ندهم و گزیده نشوم. بدرد من یکی نمیخورد. ترجیح میدهم عربده بزنم و آنقدر در موردش با نزدیکانم صحبت کنم تا تبدیل به موضوعی خنثی بشود و در پس سرم، در گوشه کوچکی از امیگدالم باقی بماند تا ابد. چرا انجا؟ چون اگر آنجا را بتوانی کنترل کنی کار تمام است. نقطه ای که مربوط به اضطراب/ترس توست.چیزی که تحریکش باعث میشود گیرنده های روی سیناپس هایت هی مدام زیریونیت های فاقد gluR2 تولید کنند و نگذارد آستانه فایر کردن نورونت پایین بیاید و تو مدام با تحریک مرور خاطرات کنی و بگا بروی. حالا اگر به درجه ای برسی که آن گوشه کوچک را بدهی به آن معشوقه سابق قرمساقت، یعنی اند ماجرایی.دیگر چیزی نمیتواند مانع فراموشی بشود.
کو تا آن زمان.فعلا باید با رنج های کلاسیک لاس بزنی. تازه، اگر ساعت ۶ عصر چهارشنبه ای در کمینت نباشد که در جلسه تراپی، باز به خودت بیایی و ببینی داری میگویی: خانم فلانی من هنوز هم ...!
تنانگی مسئله مهمی است. با همخوابگی فرق دارد. لزومی ندارد به آمیزش برسد. حتی میتواند تناسبی با شهوت هم نداشته باشد. در موضوعات مختلف بروز متفاوت دارد. اینکه جسم در چه محیطی به حد کمال خود خواهد رسید و پیوند بین روح و کالبد شکل خواهد گرفت. حتی نیازی به دیگری ندارد. اما اگر در حضور دیگری، معنا پیدا کند، نهایت خودش است. مسئله تنانگی در عشق اگر حل نشود فرد تا ابد در ورطه مهلک چیز از دست رفته دست و پا خواهد زد. بعضی ها راهکارش را وداع آخر میدانند. چندین مورد را دیده ام که پس از پوست-به-پوست شدن نهایی، قائله ی شوریدگی برایشان به اتمام رسیده و گذر کردن رخ داده است. در کنارش مورد های زیادی را دیده ام که هنوز میل در آنها باقی مانده بوده و میگفتند اگر برای آخرین بار چنین چیزی اتفاق میفتاد فراموشی خیلی ساده تر میشد. راست میگویند. انگار آخرین زور انسان زده میشود. قله برای بار آخر فتح میشود.قماریست که اگر واقعا قصدتان خداحافظی باشد احتمال زیاد در آن برنده خواهید بود. اگر واقعا قصدتان خداحافظی باشد همان یک مرتبه کار را در می آورد.بقیه راه ها زمان برند. مثلا آغوش یا بوسه یا مکالمات حضوری/تلفنی/چتی. به چندین بار اتمام حجت نیاز دارد. ماجرا لوس میشود.کش می اید. اما باز هم جواب میدهد. اگر واقعا قصدتان، خداحافظی باشد.
رنج های کلاسیک زاهدانه ترند. من خودم همیشه در این مسائل طرف زهد را میگیرم. شاید گاهی خلافش عمل کرده باشم و با چیزهای دیگری/کسان دیگری سر خودم را گرم کرده باشم تا فراموشی راحت تر اتفاق بیفتد اما همیشه سرخورده برگشته ام سر خانه اول و تاوانش را پس داده ام. بعد از آن انگشتم را از مدل های آزاد روابط کشیدم بیرون تا آزار ندهم و گزیده نشوم. بدرد من یکی نمیخورد. ترجیح میدهم عربده بزنم و آنقدر در موردش با نزدیکانم صحبت کنم تا تبدیل به موضوعی خنثی بشود و در پس سرم، در گوشه کوچکی از امیگدالم باقی بماند تا ابد. چرا انجا؟ چون اگر آنجا را بتوانی کنترل کنی کار تمام است. نقطه ای که مربوط به اضطراب/ترس توست.چیزی که تحریکش باعث میشود گیرنده های روی سیناپس هایت هی مدام زیریونیت های فاقد gluR2 تولید کنند و نگذارد آستانه فایر کردن نورونت پایین بیاید و تو مدام با تحریک مرور خاطرات کنی و بگا بروی. حالا اگر به درجه ای برسی که آن گوشه کوچک را بدهی به آن معشوقه سابق قرمساقت، یعنی اند ماجرایی.دیگر چیزی نمیتواند مانع فراموشی بشود.
کو تا آن زمان.فعلا باید با رنج های کلاسیک لاس بزنی. تازه، اگر ساعت ۶ عصر چهارشنبه ای در کمینت نباشد که در جلسه تراپی، باز به خودت بیایی و ببینی داری میگویی: خانم فلانی من هنوز هم ...!