تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

تا برنج دم بکشد

نشسته بودیم با لیلا پیش مامبزرگم. من سالاد درست میکردم و لیلا با گوشی بازی میکرد. گفتم اسم بازیت چیه، گفت نمی‌دونم چیه. نزدیک یک سال است که لیلا دارد این بازی را انجام می‌دهد.قبل خواب، موقع بیداری وقتی در تخت است ، وقتی توی ماشین نشسته ایم، هر زمانی که فکرش را بکنید که بیکار است، دارد بازی میکند. اما نمی‌داند اسم بازی چه است. گفت میخوای بازی کنی؟ گفتم نه. مادربزرگ که به اختصار او را کدو مینامیم داشت راجع به پرتو درمانی صحبت میکرد. این نیک‌نیم به خاطر این است که گرد و قلبمه است و به کدوم تنبل های نارنجی میماند. ما از بچگی به او کدو می‌گفتیم. اسم های مستعار دیگری هم دارد. مثلا به او جوجه هم میگویند. باز چون گرد و ناز و قلمبه است. وقتی میگویم مادربزرگ اصلا نمی‌فهمم راجع به چه کسی دارم صحبت میکنم. داشت توضیح میداد که فرایند پرتو درمانی چطور است و چقدر دردش میگیرد و لیلا هم هی دست میکرد در کاسه و خیارهارا میخورد و منم میگفتم دست نزن و کدو می‌گفت آن پرستاره خیلی خوب است و من میگفتم پسر است؟ او گفت نه همه زن هستند و ما گفتیم آه حیف شد وگرنه خیلی خوش می‌گذشت بهت و او میخندد و میگوید حالا آن روز فلان اتفاق افتاد و ما میشنویم که خب، واقعا صد رحمت به پرتو درمانی. شیمی درمانی واقعا وحشتناک است.

چایی درست کردم. لیلا چایی درست نمیکند. اعصابم را بهم می‌ریزد. اما دلم نمی آید برایش نریزم‌. گفت میدانی دارم چه سریالی را دوباره نگاه میکنم؟ گفتم نه. گفت حدس بزن. گفتم نمیدانم. گفت پس نمی‌گویم. گفتم خب بگو دیگر. گفت فریحا. فریحا سریالیست ترکی، با زیرنویس عربی از شبکه ابوظبی دراما پخش میشد. خیلی سال پیش. سریال خوبی است. دلم میخواهد یک سریال ببینم. باید the wire را برای بار هفتم ریواچ کنم.

سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان