سه شنبه ۱۸ تیر ۰۴
عصر ساعت هفت دیدم دیگر نمیتوانم بمانم خانه. باید میزدم بیرون. آفتاب هنوز در آسمان بود برای همین در حیاط حموم کردم. آنقدر حال میدهد شلنگ آب سرد را بگیری روی خودت و پایت روی کاشی های داغ باشد. بدن آدم تعجب میکند. وقتی رسیدم مهرناز و نازنین و بهمن نشسته بودند. سلام کردم و دست دادیم و خوش و بش کردیم. نازنین هم سن من است و علاقمند به موضوعات تاریخیست. همیشه خدا هم سردرد دارد. دختر شیرینی است، چهره اش باعث میشود احساس کنی او را خیلی وقت است میشناسی. همچنین لبخند کودکانه ای دارد که باعث میشود فکر کنی خیلی بامزه ای. بهمن زیدش است. اسمش بهمن است، سیگار بهمن کوتاه هم میکشد. آن روز با امین، زید مهرناز بهمن را مسخره میکردیم که اگر وینستون بکشد گریپاژ میکند. بهمن شطرنجش واقعا خوب است. چون زیاد نوب نیستم اجازه اظهار نظر دارم. مدام مرا مات میکرد، ناپلئونی میزد، مات میکرد، کیش میداد، مات میکرد. من یک مهره از او گرفتم و در کونم عروسی شد و در همان اثنا خداروشکر پارمیس آمد و توانستم در اوج خداحافظی کنم و بروم میز بغل. با پارمیس خیلی حرف میزنیم. امروز صحبت اساسی حول محور خانواده بود. به نتیجه رسیدیم که خانواده بی قانون و خانواده قانون مدار هر دو خروجی یکسان دارند. لاکن امکان رشد در خانواده قانون مدار بیشتر است. بعد یکی دیگر از دوستان آمد که عقبه خیلی خوبی برای غیبت کردن داشت و به همین دلیل ما از کافه زدیم بیرون تا با خیال راحت بتوانیم ماجراها را تعریف کنیم. در لحظه خروج دیدم کسی دوان دوان خود را به آغوشم انداخت. مهسا بود. با میلاد آمده بودند بوارده جنوبی و پیاده شده بود از سوپری حامد چیزی بخرد. همزمانی قشنگی بود، همان موقع مهرناز هم آمد تا چیزی به من بگوید و همهمه ای رخ داده بود که قشنگ بود. از این پیرمرد سیگار فروش یک پاکت ناپولی خریدم و یک شکلات هم به من داد. چند وقت پیش باهم دعوایمان شده بود. قرار بود براین موجودی بگیرد از کارتم و کارمزد گزافی هم از من گرفت و وسطش گفت نمیگیرم منم گفتم نگیر و بعد از مغازه آمدم بیرون. فردا دوباره رفتم ناپولی بگیرم، آخرش گفتم یک موجودی هم برایم بگیر. نگاهم کرد و خندید. من هم خندیدم. موجودی نمیخواستم. میخواستم ببینم چه میگوید. شکلات را خوردم. سوار ماشین شدم که برویم خانه.ابادان در محرم واقعا شلوغ و عجیب غریب است. این نوحه های جدید را شنیده آید چقدر عاشقانه شده؟ به خدا که میتوانی یکیش را به یاد اکست گوش بدهی و گریه کنی.