تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

ساعت ۲:۲۱ دقیقه شب

 به نظرم شب، زمان بیان جملات ساده است. زمان ساده نگاه کردن. چه اشکالی دارد؟کل روز را وقت داریم برای پیچیدگی. هرچند که چون تایم خواب من بهم ریخته و تمام زمانی که خورشید در آسمان است را خوابم، مجبورم شب خودم را با چیزهای زیادی روبرو کنم و دقیقا ساعاتی که به سپیده میرسد، میشود زمانی که خواسته هایم را ساده بیان کنم.

اپیزود دیدار در حلب از رادیو دیو را گوش میدهم. شعری دارد از مرام المصری شاعر عرب :

«خواهش میکنم بیا،

قهوه ای سفارش داده ام

و از هول دیر رسیدن کیف پولم را فراموش کردم»

خیلی زیبا بود این شعر و لبخند به لبم می اورد. هرچه بگویم از سادگی «خواستن» کم میکنم. به جایش میتوانم از شعر نزار قبانی هزار خط بنویسم. اما از آن هم نمینویسم، قبانی دلیل چرایی که میپرسد را میداند، اما باز میپرسد: چرا؟ دلیلش اگر در کلماتش نیاید، در ذهن اسطوره ایش هست. حتی اگر خودش نداند که میداند. 

اپیزود دیدار در حلب را چهار سال پیش، در مسیر خانه تا کتابخانه گوش داده بودم. یادم است که مسافت طولانی بود، اما احساسش نکردم. مثل الان، که درد سنگین است، اما چیز دیگری را حس میکنم که به سادگی شعر مرام المصری و به زیبایی شعر نزار قبانی ست.

سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان