کافه تم مراکشی داشت. توقع داشتی وارد کافه ریک در فیلم کازابلانکا بشوی و ببینی میزها همه به هم نزدیک و چسبیده اند و صدا به صدا نمیرسد و حتما پاتوق یکی دو گروه، به صورت دائمی است اما اینطور نبود. با میزهای چوبی گران قیمت، اینه های بلند و پنجره های بزرگ که شهر را میتوانستی تا شعاع خوبی مشاهده کنی، کافه ای بود پر تکلف که هرکسی یک بار می اید تا فضا را ببیند و بعد بگوید خیلی خب، انجا را هم رفتم و سلفی ام را گرفتم. در طبقه اخر برج گمنامی افتتاح شده بود و به رسم تمام فضاهای تازه تاسیس شده پر بود از داف های برنزه با کانتور های تیره و کانسیلر های روشن. از انهایی که حتما مرد متشخصی به همراهشان است و اگر نیست چون باید میمانده خانه و این یک قرار مجردی دخترانه بوده برای زن های بین 30 تا 40 سال که به خاطر خدا! نیاز به چند ساعت دوری از مرد های همیشه وابسته و پولدارشان را دارند. جوان تر ها که احتمالا به شغل ازاد یا پیمانکاری مشغول بودند در نگاهشان انقدر اعتماد به نفس نسبت به فضا دیده نمیشد، با اینکه خوش پوش بودند و در خور مکان به خودشان رسیده بودند اما رد ترس خاصی در چشم هایشان میجهید. طور خاصی به اطراف نگاه میکردند، گویا منتظر یک قضاوت زیر لفظی یا شاید هم پچ پچ در گوشی راجع به خودشان بودند. شاید هم منتظر این که این نگاه را در چشم دیگری ببینند وقتی منوی عربی را اسکن میکنند که ایا سیصد هزارتومن وجه رایج مملکت برای لیوان متوسط شیک شکلات گزاف است یا نه. اگر هست شما و شما و شمایی که نگاهتان در چشم من گره خورده، می ایید ویتر را صدا کنیم تا با مدیر داخلی حرف بزنیم که چرا انقدر گران فروشید؟ و اگر مدیر داخلی جواب مناسبی نداد کافه را به نشانه اعتراض ترک کنیم؟ و بعد در اینستاگرام نقد تندی به رفتار پرسنل و قیمت ها بکنیم و از بی رحمی هایی که ادم ها خودشان به خودشان میکنند حرف بزنیم و کافه مراکشی را تحریم کنیم؟ و بعد کافه مراکشی برای جلب رضایت مشتریان قیمت هارا پائین اورده و بازار کافه های اطراف را خراب کرده و کار به اتحادیه کافه داران بکشد و صاحب کافه مراکشی درحالی که از حق مشتری دفاع میکند بگوید اشتباه کردم که روی شیک نهایت100 هزارتومنی دیویست هزارتومن کشیدم و ما باید باهم متحد باشیم نه اینکه نان در خون هم دیگر بزنیم و بیایید مهربان تر باشیم چون ما هیچکداممان کامل نیستیم و باید بابت نقص هایمان همدیگر را دوست بداریم. و بعد همه در اغوش همدیگر قسم بخورند که با بی عدالتی و ظلم بجنگند.
نه. هیچکدام از این اتفاق ها نمی افتد بلکه با نهایت اعتماد به نفس باقی مانده، شیک را سفارش میدهند و به ادامه صحبت هایشان با دوست هایشان در خصوص مرد ها میپردازند. ان دسته از زنان مجردی هم که سر کار نمیروند و همسری ندارند و از جیب پدرشان میخورند، سر به هوا به اطراف نگاهی انداخته و ماجراهای بی اهمیتی راجع به مکاشفه های درونی اشان و مثلا اینکه سیگار مضر است را برای دیگر همراهانشان تعریف میکنند و از دنیا پرتند.
دیزاین کافه شلوغ و درهم بود. جزئیات زیادی داشت که میتوانستی ساعت ها بهشان نگاه کنی و تمام نشوند، اما خسته بشوی. اجزای زیبا با چیدمان دوست نداشتنی که در جاهای نامناسبی قرار گرفته بودند. پتوس های بزرگ و برگ انجیری های جوان غول پیکر در یک گوشه، نقاشی هایی ایرانی-عربی روی دیوار با المان های ایرانی-رومی. فانوس های اویزی نقره ای و طلایی و از این دست چیز ها که من مثلشان را فقط در یک مغازه انتیک فروشی در مجتمع پالادیوم دیده بودم، ان هم از دور: وقت هایی که در تاکسی به سمت دانشگاه میرفتم و از مجموعه خیابان های سربالای پیچ در پیچ که نامشان را حتی دیگر یادم نیست عبور میکردم. اتفاقا یک روز دوستی را در کافه لو گغنیه اپن دیدم و گفت میرود در کافه طبقه بالای پالادیوم مینشیند و دور از هیاهوی روزگار کتاب میخواند و مرا هم دعوت که بروم اما تازه یاد این پیشنهاد افتادم که با حسابی سر انگشتی حدودا هشت ماه از ان میگذرد.
کافه مراکشی، اسموک فری هم نبود. فقط قلیان لاو و شب های مسکو و نعنا، ان هم با رزرو قبلی که در سمتی از کافه سرو میشد که سقف بلند تری نسبت به سمت دیگر داشت. به سقف توجه ویژه ای شده بود. با پارچه های قرمز و نارنجی و زرد به رسم شلوار سندباد چین خوردگی هایی به نمایش داده بودند که نظری در خصوص ان ندارم. از رنگ های روشن خوشم می اید اما نمیدانم که ایا جایز است که حتی سقف را هم وارد این کثافت کاری های تزئینی اینچنینی کرد یا نه. به هرحال ما نشسته بودیم و نوشیدنی هایمان را میخوردیم و راجع به موضوعات مختلفی حرف میزدیم. سر میز، بحث مرد ها بود. چیزی نمیگفتم و میشنیدم و وقتی از من پرسیدند چه خبر؟ گفتم چیز قابل عرضی نیست، فقط اینکه جدیدا چند نفر پیدا شده اند که رنگ مورد علاقه ام برایشان مهم است . فکرش را بکن! میپرسند رنگ مورد علاقه ات چیست و من چه جوابی میدهم؟ یک نطق طولانی در این خصوص که ایا باید به رنگ مورد علاقه مان وفادار باشیم یا اینکه هرچیزی را بر اساس ان رنگی که برایش زیبا تر است دوست بداریم و در پاسخ میشنوم: اهان. خنده دار است دوستان. جدیدا به ویژگی های مهمی فکر میکنم که قبلا به انها اهمیت نمیدادم. فکر میکنم تازه دارم یک سری معیاری که از روی غریزه یا نتیجه تکامل فرگشتی ام نیست، در نظر میگیرم. و از این بابت ها خوشحالم. یک مدتی است که مکان زندگی ام را عوض کرده و به خانه دیگری امده ام و از ان موقع که حدودا چهار روز ازش میگذرد، انقدر مشغول هستم که نمیرسم به مرد های دیگران و خودم، فکر کنم. کم کم به این نتیجه رسیده ام که باید انهارا از مکالمات شخصی ام حذف کرده و به جایش به خود ما، زن ها، بپردازم. چون ما هر وقت راجع به مرد ها حرف میزنیم، عمیقا غمگینیم و راستش را بخواهید من از غمگین بودن خسته ام. احساس میکنم فرقی با یک پلنگ متولد 86 که رابطه ای چند ماهه را برای خوش گذرانی داشته و پسره ترکش کرده و حالا در حال یک مووان نیمه سالم و نیمه ناسالم است، ندارم. هیچ فرقی. من یک معمولی 79 ای هستم و او یک پلنگ 86 ای که هر دو اکنون در مراحل پسا-کات هستیم و دیگر کم کم میخواهیم اماده شویم که به روابط بهتر دیگری فکر کنیم. شما بگویید ببینم، این روزها به چه چیزهایی فکر میکنید؟
از اسانسور که بیرون امدیم لحظه های اخر خنکی ساختمان را نفس کشیدیم و بعد رفتیم در گرمای محیط پشت در های بسته. کافه کره مثل همیشه شلوغ بود. مبل اخر را انتخاب کردیم و رویش لم دادیم.تازه انجا، نخ اول سیگار روزم را روشن کردم. داشتم بهشان میگفتم که سیگار را خیلی کمتر کرده ام و شاید روزی دو سه نخ میکشم اما از ان هم به نوعی پشیمان میشوم چون نیکوتینش که می اید اضطرابم را کنترل کند، جلوی کارایی ام را میگیرد و باعث میشود لش و مضطرب تر در گوشه ای بنشینم و اورثینک کنم. کمتر شدنش در موقعیت هایی که بیشتر در تنهایی به سر میبرم و در جمع و شلوغی ای نیستم، تصمیم مناسب تری است چون عامل خارجی حواس پرتی وجود ندارد و سیگار انگار عوامل درونی حواس پرتی را تشدید میکند و صدای گربه های بیشتری درون سرت میپیچد.
وقتی به خانه رسیدم دیدم کار خوبی کردم که امشب رفتم بیرون با اینکه کلی غر زده بودم که نمیتوانم بیایم و کار دارم. حقیقتا تا شش صبح اش مجبور شدم بیدار بمانم ولی در چند وقت اخیر، این اولین باری بود که ما بیشتر راجع به خودمان حرف میزدیم تا روابط گذشته و حاضرمان. و خیلی خوب بود.