تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

همان جایی که اقای ملارکی داشت میگفت beginning the ending for too long

عشق و نفرت کارکرد همزمان دارن. وقتی در یک بی الگویی خالص به سر ببری، فانتزی ها جایگزین واقعیت میشن.دیگه الگوی مشخصی نداری و همه برای تو در یک جایگاه هستند. یادمه یک بار نرسیده به کافه خانه هنر بودیم که کیمیا با گریه از من پرسید من توی زندگی تو کی هستم؟ گفتم خب قبلا روت کراش داشتم اما الان تو و بقیه همه در یک صفحه قرار میگیرید. نه بالاترید از هم و نه پایین تر. شاید صرفا، دور یا نزدیک باشید اما دیفینتلی توی یک صفحه اید همه. و این رو با شوق و ذوق میگفتم و میخواستم خوشحال شه که برام عزیزه. اما اون فکر کنم گفت پس دوسم نداری. هرچقدر بیشتر فانتزی بسازی، زندگی واقعی سخت تر میشه.چون الگو واقعی نداری، فانتزی میسازی،و چون با فانتزی سر و کار داری، تقدس گرایی، و چون با تقدس گرایی درگیری، تقدس گرایی برج های بلند غیر قابل رسوخی برات میسازه که توش اژدها های مختلفی وجود دارن، و چون اژدها ها نیچر وحشی و افسارگسیخته ای دارن، بیزار از همه برج ها و مرزهای مشخص شده ای، و چون بیزاری، تمام برج هارو نابود میکنی، و چون برج هارو نابود کردی، دیگه تقدس ها برات از بین میرن، و چون  تقدس ها از بین رفتن، فانتزی ها شکسته میشن، و چون فانتزی ها شکسته شدن، الگو های جدید ساخته میشن، و چون الگو های جدید ساخته شدن، مبناشون فانتزی جدیدیه، و جون فانتزی ساختی، تقدس گرا میشی، و چون تقدس گرا شدی، برح های بلندی ساختی، و چون برج های بلند اژدهاهای مشخص به خودشون رو دارن و چون و چون و چون و چون. عشق و نفرت کارکرد همزمان دارن و در ذهن من تعریف نشده.

سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان