تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

بعدا برایت توضیح میدهم که چرا نباید شاخه های خشک درخت بید را بچینی

برنامه ترم بعدی که امد دیدم میدان1 افتاده با یک استاد بدقلق و سختگیر. چقدر خندیدم. با فرض اینکه اصلا این درس مربوط به گرایش او است واقعا خندیدم و گفتم قرار است به چه ک@کشی ای بیفتد. البته مرتیکه عوضی سری قبلی لب مرزی درس سخت دیگری را با همین استاد پاس کرده بود و من نتوانسته بودم پاس کنم. به جایش من رفتم کنسرت بمرانی و یکی از قشنگ ترین تجربه های زندگی ام را داشتم. قرمساق یکی از معدود کسانی بود که این درس را پاس کرده بود. هرچند 13 شده بود فکر کنم و نمره پاسی 12 بوده. اما بازهم پاس کرده بود و من علاوه بر اینکه پول کنسرت داده بودم، بعدا پول گرفتن مجدد این واحد درسی را هم دادم. یعنی میخواهم بگویم ضرر مادی داشت. ضرر معنوی هم این بود که مشروطم کرد و روحیه ام به گا رفت.امیدوارم این ترم 3 رفرنس وحشتناک سنگین بهشان درس بدهد، هفته ای 5 تمرین ازشان بگیرد و در نهایت هیچ ارفاقی به نمرات نکند و روی نمودار نبرد تا این ترم از استرس کونش پاره شود. در همین فکر ها بودم که یادم افتاد من کارم بیخ دار تر است. قطعا 9 واحد را دارم و 3 واحد دیگر هم مجبوری باید بگیرم اگر بهم بدهند. و با توجه به اینکه من دو درس را ترم یک افتادم و ان پفیوز پاس کرده، کار من در این دانشکده طولانی تر است. و این یعنی به جای اینکه از به گا رفتنش خوشحال بشوم، باید ناراحت بشوم، چون نمیتواند زودتر درسش را تمام کند و سیکش را بزند و برود به المان گه گرفته اش. مرتیکه ریسیست روانی همان بهتر برود جایی که اخر هفته ها طلسم زندگی مسخره کارمندی اش را با یک ابجو بشکند. حالا نهایتا با یک داف ارزان المانی هم بخوابد. یا اینکه از همینجا یکی را پیدا بکند که میخواهد برود المان و دست بر قضا مثل خودش است و طول و عرض احساساتشان به هم میخورد و اتفاقا رابطه در نظرش ورژن دبیرستانی است. چمیدانم خوشکل هم باشد  و حداقل بچه شان قیافه اش خوب یشود چون از پدرش عن هم به ارث نمیبرد. به جز یک مقدار زیادی ایکیو و خب بیماری های روانی. اه خدا لعنتش بکند. امیدوارم این ترم معدل الف بشود. خودم یکی از بزرگترین دسته گل های رز قرمزی که وجود دارد را برای جلسه دفاع زودهنگامش میخرم و میگذارم سر قبرش. امیدوارم با نمره 20 دفاع کند و اصلا پس فردا بیاید تی ای شبیه سازی ترم بعدی ما هم بشود و درحالی که من را توبیخ میکند که چرا زودتر تمرین نفرستادم، رزومه پشم ریزونی جمع کند و هرچه بلد است بزند تنگ حساب گیت هاب و لینکدینش. فقط انقدر عالی باشد که زودتر بزند به چاک جاده و وقتی میخواهم به طبقه سه لعنتی بروم اضطراب این را نداشته باشم که یک گوساله نفهمی ممکن است درحال شستن ماگش در ظرفشویی باشد و بعدش صدای بلند سلام گفتنش به اراذل بیرون از ازمایشگاه را بشنوم که اتفاقا انقدر بی حیا و بی شرم هم هست که مراعات نمیکند یک خر شکست خورده ای در اتاق بغل ممکن است نشسته باشد و دارد فرایند های تصادفی میخواند.

ای بابا... خدا لعنتت بکند. چقدر دلم برایت تنگ شده است.شرمنده، به همان مقداری که دوستت داشتم از تو متنفرم چون کارکرد همزمان دارند. به همان درد بمیری که مرا زخم زدی.

سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان