تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

خط زمانی اشتباه

یادم هست که سر همین مبحثی که الان دارم حل میکنم یک سوالی برایم پیش امده بود و دنبال شخص مورد نظری در طبقه سه میگشتم. بعد پیداش نکردم و این بامزه لعنتی با ان تیشرت خاکستری یا چمیدانم سفیدش نشسته بود و داشت همین درس را در ازمایشگاه میخواند. گفتم فلانی را ندیدی؟ گفت نه. گفتم خب این قسمت برایت سوال نشده است که چرا همچین سری ای باید جواب باشد؟ نگاه کرد و گفت امممم ... نه. گقتم خب چطور برایت سوال نشده است، میدانی چه نوشته؟ گفت نه. بعد فکر کنم گفت بهش فکر میکنم و گفتم اگر به جوابی رسیدی بهم بگو. 

خدایا این چه وضعش است دیگر. نشسته ام به صفحه مانیتور لبخند میزنم!

سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان