تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

چطور؟

وقتی پارمیس بهم زنگ زد و گفت این عکس هارو چک کن، ببین با هوش مصنوعی ساخته شدن یا نه؟ فقط گفتم چطور این ممکنه؟!
پسر خیانت کرده بود. به جی پی تی، گروک، و چندین تا هوش مصنوعی image detaction دیگه دادم چک کنه. عکس هایی که در اوج خستگی و پارگی خودم از خودم گرفته بودم بیشتر هوش مصنوعی بود تا عکس های ایلیا کنار دوسدختر جدیدش. هی می‌گفتم وای، و هی تایپ میکردم واقعیه.
چطور بگم، یک چرخه کامل از تمام چیزهایی بود که پارمیس نسبت بهش گارد داشت. اول اینکه سنش کمتر بود. پارمیس از این مسئله نفرت داشت همیشه، ولی دقیقا عاشق کسی شد که سنش کمتر بود، خیلی هم کمتر. بحث، یکی دو سال یا حتی سه یا چهار سال نبود. دو اینکه اهل کار کردن نبود. و پارمیس از مرد هایی که کار نمیکنند، متنفر بود. ولی دقیقا عاشق پسری شد که کار نمیکرد و این اواخر، که رفته بود سر کار، خیانت کرده بود. سوم اینکه پارمیس از رابطه لانگ وحشت داشت. و دقیقا رابطه از یک جایی به بعد، لانگ شده بود. چهارم اینکه دغدغه همیشگی پارمیس این بود که یک وقت مورد خیانت قرار بگیره. و به بدترین شکل ممکن این اتفاق افتاد.
دیشب درحالی که پیش پام نشسته بود و گریه میکرد، رفیق ۱۵ سالم رو تاحالا اینطور ندیده بودم. از بچگی، تا الان.و حقیقتا خیلی قشنگ گریه میکرد.
فروپاشی وحشتناکی بود. و دردناک تر از همه این بود که هی میپرسید ریحانه چیکار کنم. چیکار کنم؟! قلبم درد میکنه ریحانه، چیکار کنم؟!
خدایا، صبری به دل عزیزانم عطا کن. خدایا، صبری به دل عزیزانم عطا کن، خدایا، صبری به دل عزیزانم عطا کن.
خدایا به پارمیس، محمدحسین، مهرناز و فاطمه و تارا، صبری عطا کن تا از این مراحل عبور کنیم.
چطور؟ حتی سوالی هم نه: چطور.
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان