شیرکاکائو

عاشقت شدن راحت بود. چشم های زیبایی داری و عاشقشان شدن راحت بود. لب های زیبایی داری و عاشقشان شدن راحت بود. برای زنی مثل من که شیفته دست های تو است، عاشق انگشتان تو شدن راحت بود.
خودم و خودت را میبینم که در یک یین و یانگ دائمی در حال گردشیم. گاهی من سفیدم، با یک نقطه سیاه در قلبم، گاهی من سیاهم، با یک نقطه سفید در قلبم. گاهی من صرفا خطی هستم که محیط دایره ای عظیمه را احاطه کرده، و تو در حال جست و گریز بین سفیدی و سیاهی آن وسط میغلتی. ناظر حال توام، اما نمیتوانم سیاهی را از تو بزدایم. ناظر توام اما نمیتوانم سفیدی ات را از تو بگیرم. هستم اینجا ، ببین! من را ببین که چطور در همه حال به تو عشق میورزم. ببین! من را ببین که چطور با ترس های ریشه گرفته در سراسر تنم میجنگم. دیدن تو آتش بس است و بوسه های تو گل هارا از خاک بیرون میکشد و آسمان ابری میشود و خنکای اردیبهشت مرا در بر میگیرد و احساسات کشته شده درون من را دم مسیحایی می‌بخشد.اجازه میدهم مرا تحت تاثیر قرار بدهی. اجازه میدهم مرا شبیه به خودت بکنی. اجازه میدهم اختلاف هارا حل کنی. اجازه میدهم مرا دوست بداری.اجازه بده تو را دوست بدارم. آنطور که تو میخواهی، من از خودم گذر خواهم کرد. من را با درونت آشنا کن. بگذار در شیرین ترین رویاهای تو سهیم شوم. بگذار در کابوس هایت باشم و باهم از خواب فرار کنیم به خوابی دیگر.به من اعتماد کن، من هیچوقت تو را از روی نفرت نخواهم رنجاند. هرچه درون من است را بکش درون خودت و ببین که آزردگی هایم، بهانه هایم، گله هایم همه از روی عشق است. عشقم را باور کن و آن را به خودت بچسبان. گویی لکه ایست مادرزادی، بر روی قفسه سینه ات.

انار

وقتی تنت را به تنم میچسبانی و میبوسیم و سپس جدا میشوی و مجددا میبوسیم و سپس جدا میشوم و نگاهت میکنم، یک جنون عمیقی در آمیختنمان است که متحیرم میسازد. در نقش کامل ترین زن تمامی اعصار گذشته بعد از اینکه لب های تورا مکیدم سرم را به عقب برمی‌گردانم و از تو میپرسم به من بگو که بیش از این هیچکس را در زندگی ات دوست نداشته ای. زنانه ترین سوال ممکن، خالصانه ترین شور حیات. بدون جواب به این سوال هیچ رویای دو نفره ای ممکن نیست. هیچ گندمی زرد نمیشود، هیچ درختی میوه نمیدهد. مادر طبیعت بدون اینکه این سوال پاسخی دریافت کند هیچ زحمتی نمیکشد. به معنای واقعی کلمه چرخه بقا به همین سوال بستگی دارد. تو پاسخی میدهی. خاطرم نیست ۷ اسفند چه پاسخی دادی. هرچه بود خوشایند بود ک باز هم تورا بوسیدم. ادمیزاد وقتی عشق را میبیند،احساس میکند یک انار در سینه اش ترک میخورد. یک جریان شیرین و قرمز، انسداد های مسیر قلبش را باز میکند.

۵۰ اهنگ برتر ویالن کلاسیک تاریخ!

شب ها برای معتقد بودن زمان خوبی است. شب احتمالا دیگر یارت را بدرقه کردی خانه اشان. دعوای پدرمادرت خوابیده است و هرکدامشان یک ور ولو شده اند. فامیل های نزدیک رفته اند.شربت از مهمانی اضافه مانده توی پارچ و توی یخچال خنک شده است. تنها میروی داخل اتاقت. فرضا اگر اتاقت اشتراکی هم باشد، هنزفری میگذاری و  به ۵۰ اهنگ برتر ویالن کلاسیک تاریخ گوش میدهی. روی قطعه مازورکا قفل میکنی و هزار بار گوشش میدهی. اگر هنزفری نداری اشکالی ندارد. ساعت سه شب هم زمان خوبی است برای تنهایی. برای معتقد بودن. اگر اتاقی نداری و مجبوری در هال پذیرایی بخوابی هم موردی ندارد. اگر کسی خروپف های شدید میکند چند دقیقه برو توی حیاط. اگر حیاط نداری به بهانه یک دلدرد برو در دستشویی بنشین. اگر زانوهایت درد میگیرد چهارپایه را بگذار و رویش بنشین. اگر خانه نداری و در خیابان میخوابی زیر پل ها بهترین جا برای تنهایی است. زیر پل مزیتی که به پارک دارد چند چیز است. یکی اینکه عبور و مرور در پارک ها زیاد است و خفتت میکنند. نگاهت میکنند. من از اینکه کسی در یک پارک نگاهم کند خوشم نمی اید. به جز شلوغی و خلوتی، صندلی های پارک سفتند. معمولا بین میله ها فاصله است. ادم کمرش درد میگیرد. چند بار روی صندلی دراز کشیده ام.میدانم. مهم ترین دلیل میدانی چیست که میگویم توی پارک نخواب؟ باد! باد اعصابم را بهم میریزد. زیر پل فضا محدود تر است به همین دلیل جهت باد کنترل شده است. در ضمن زیر پل از لحاظ فیزیکی تنها نیستی و معتادی بی خانمانی چیزی چیدا میشود که در ردیفشان بخوابی. اینطور باعث میشود که سپر انسانی داشته باشی و باد مستقیم به تو نخورد. پس  من انتخابم زیر پل است قطعا.

شب ها برای معتقد بودن زمان خوبی است. من تقریبا هر اعتقادی را از روی کنجکاوی دنبال میکنم. کلی چیز تا الان خوانده ام. کلی ادم تا الان تجربیاتشان را برایم تعریف کردند. در تجربیات یک سری ادم دیگر شریک بوده ام. زندگی همیشه مرا سوق داده به سمتی که یک چیز دیگر را هم ببینم. از دراویش گرفته تا صوفی ها تا کسانی که سعی میکنند به درجه مرتازی برسند. از کسانی که هر روز یوگا میکنند ،کسانی که به چشم سوم باور دارند، انهایی که میگویند هفت چاکراهشان باز است. انسان هایی که ذهن خوانی میکنند ،میتوانند جای اجسام را پیدا کنند، کسانی که با قدرتشان رنگ اجسام را تغیر میدهند. ادم های رمال و فالگیر، با تاروت با چای با قهوه با زعفران با دارچین.مسلمانان استخاره گیر. سید هایی که با قران سر کتاب باز میکنند و میگویند مریضی تو دوا و دکتری نیست.کسانی که زار دارند و موکل دارند و نزول هم اتفاقا برایشان رخ میدهد. گعده های موسوم به دگ در زبان عربی خلیجی. دعا نویسانی که یهودی هستند. دعا نویسانی که مذهب نامشخص مجهولی دارند اما کارشان فوق العاده خوب است. کسانی که با جسد ها سرو کار دارند. کسانی که به گردش ستارگان معتقدند و برنامه هایشان را بر اساس ان تنظیم میکنند. کسانی که مهره مار میخرند.کسانی که حلقه های اسرار امیزی در دستشان است و با ان زبان طرف مقابل را میبندند. کسانی که جادوی شنیعی را انجام میدهند و در قبالش یک چیزی را از تو میربایند. کسانی که به تناسخ باور دارند و میدانند قبلا چه کاره بوده اند. کسانی که ماه را میپرستند  و نشانه هارا ولو دیدن ساعت نامربوط ۴:۵۱ دیقه صبح را هم تحلیل میکنند. کسانی که معتقند بدون شراب میتوان مست شد و اتفاقا این مستی را هم به تو نشان میدهند. کسانی که خواب بینی میکنند. کسانی که تو بهشان اسم میدهی و تا ناموس زندگی طرف را جلویت میریزند. کسانی که با دعا بخت هارا میبنند،بخت هارا باز میکنند، برکت هارا از بین میبرند، برکت هارا زیاد میکنند. کسانی که میبنند در اتاق کنار تو که نشسته است اما تو میبینی بغل دستت خالی است.

بعد، شب که تنها خوابیده ای به تک تک این ادم ها فکر میکنی. به ماتریالیست ها فکر میکنی. به اتئیست ها فکر میکنی. به نهلیست ها فکر میکنی. به معتقدان مکتب اگزیستانسیال فکر میکنی. به کسانی که به ابزوردیسم روی اورده اند فکر میکنی. به متافیزیک بازها فکر میکنی. به همه و همه فکر میکنی. به اینکه چرا ، زندگی تورا فقط از داخل کتاب ها با این جور ادم ها اشنا نکرد. چرا زندگی تک تک این ادم هارا سر راه تو قرار داد و  ملاقات های تورا اینچنین چید. و تو چرا اکنون به همه چیز اعتقاد داری، حتی اگر با هم در تضاد باشند؟ حالا که تازه ۲۴ سالت است و اینهارا دیده ای، در ۵۰ سالگی چه کسی حرف تورا باور خواهد کرد؟

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
T=t[(1-v^2/c^2)^-1/2] ]^1/2
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان