تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

تو شقاوت شب قرن یخی، تو شکوفایی تاریخ منی

احساس میکنم بار سنگین دیگه ای از روی دوشم برداشته شد. هیچ چیز درمان کننده تر از کلمه دوستت ندارم شنیدن، از زبون مهیار نبود. به همون اندازه، هیچ چیز شوکه کننده تر از این هم نبود. احساس میکنم حالا پاک و راحت شدم، احساس میکنم دیگه خیالم راحت شده. دیگه منم، دیگه فقط منم. دیگه منم. دیگه منم و زندگی و چیزهایی که در اینده هست. دیگه احساسات واقعی بدون روتوش. دیگه تمام شد تمام سانسور ها. دیگه منم و اینده. دیگه منم و پرونده های بسته شده و سکانس اخر. دیگه منم با خودم.
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان