رفتگان

یه زمانی بود.بچه بودم.تازه اینترنت گیرم اومده بود.بدوبدو میرفتم پای کامپیوتر بازی میکردم.طرفای 89 بود.بعدش گذرم خورد به وبسایتای مختلف.چت روما.یاهو.اواکس.نیم باز.بیتالک.تلگرام.فارومای داستان نویسی.و الان!وبلاگ خودم.

خدا میدونه اونروزی که وبلاگ ارنورو خیلی اتفاقی دیدم و تاریخ اخرین پستش که مال 31 اردیبهشت بود روخوندم چقدررررررررررررررر خوشحال شدم.خیلی!خیلی!چون دیدم که زندس.یک عدد وبلاگ زنده.

الانم به فاصله ی کمتر از یه هفته "جان سپاریم در راه وطن و مردممان" رو دارم میبینم.

خدافز ارنور.خدافز مارچلو.

۶
لوک خوش شانس
۱۰ خرداد ۲۱:۰۹
پس وقتی چشم به جهان گشودی گوشی و نت در اختیارت بوده 😆

پاسخ :

نه در اون حد :| کلی خون جگر خوردم! همین الانشم هات اسپاته :دی و هنوزم کلی خون وجگر میخورم :|
لوک خوش شانس
۱۰ خرداد ۱۰:۲۶
ولی اون زمان که نت و این چیزا نبود سرگرمی ها به مراتب سالم تر بود 😂😂تفریح من فوتبال بود 

پاسخ :

والا اون زمانو یادم نمیاد:دی فقط یادمه عروسک بازی نکردم.
نـــای دل
۰۹ خرداد ۱۹:۳۱
دوران خوبی بود با دایل آپ با اون صدای نکره اش...

پاسخ :

کلا "قدیمم"ارزوست.
سوته دلان
۰۷ خرداد ۱۲:۳۱
همه اینا وقتی لذت بخش میشد که با دایال آپ وصل شی! :)

پاسخ :

((((((((((((((((((((((((((:
مردی بنام شقایق ...
۰۷ خرداد ۰۹:۱۹
سلام

آدم باقیماندگان دوران داینناسورها(تو فضای مجازی) رو میبینه خدایی ته دلش شاد میشه :)

پاسخ :

((((((((((((((:
حکایت همچنان باقیست!
Blue Moon
۰۷ خرداد ۰۳:۳۴
آخییی نیم باز:)) چه دورانی بود

پاسخ :

خلاصه که(: دورانی داشت اصلا!
گوشی بلک بری دکمه ریززززززز.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان