اولین بار که عاشق شدم کلاس نهم بودم.نمیدونم چی داشت که اینقدر منو به سمت خودش میکشوند.عجیب بود.از اون چیزایی که نمیتونی بیخیالش بشی وقتی همینطوری داره بهت زل میزنه.دوست داری برای همیشه تو دلش جا باز کنی.طوری که هیچوقت فراموشت نکنه.
اولین بار من عاشق طنابی شدم که قرار بود کششو حساب کنم.عاشق کتاب علوم کلاس نهمم.که پر از فرمولای از خود ساخته ی قمر در عقرب فیزیک بود.پر از "دوستت دارم خانم صفریان!" و پر از "خاک بر سر خیلی سبز که فرمولای اهرم رو اشتباه نوشته".
کتاب علوم من بهترین دوستم بود.چون میتوستم توش بهترین باشم.بهترین و شیرین ترین خاطراتم مربوط به زمانی بودن که بچه هارو دورم جمع میکردم.و از حرکت شتاب دار سخن به میان می اوردم.کتاب قطور اینه و نور خارجکیه دبیر علوم ما که از عمه ی یکی از دوستام قرض گرفته بود ماجراجویانه ترین صفحات زندگی منو رقم زد.
فیزیک من.وقتی توی عمیقِ مفهوم تو غرق میشم هیچی نمیتونه وادارم کنه نفس کشیدن رو دوس نداشته باشم.o2ایی که تو توش در جریانی.مثل اسپکتوپاترونومی میمونی که به صورت خودکار روی همه ی لحظات بد زندگیم سایه میندازی.H2O ی خنکو تَگَری!
با عشق:
دختری که خود را physicsgod مینامد.