روزدوازدهم درخوابگاه ارم14لاله204

in the name of physicsGod

همین اول کار بگم که چقدر دلم براتون تنگ شده بود. اصلا وقتی میدیدم تعداد ستاره های روشن داره نجومی میشه و من حتی تو خط دانشگاه تا دانشکده علوم نمیتونم پستاتونو درست بخونم عذاب میگرفتم! فقط تونستم سر کلاس مبانی کامپیوتر دو سه تا وبلاگ بخونم و اها! چند شب پیشم که داشتیم با بچه های کلاسمون تو گروه واتس اپ به قصد کشت! خین و خین ریزی میکردیم تونستم پستای دو سه نفر دیگه رو بخونم. خلاصه ماچ پس کله همتون و بریم که داشته باشیم:

خوابگاه اِرم 14 بلوک لاله اتاق 204 طبقه دوم: دستمال کاغذی بردارین که میخوام روضه شیب نود درجه در دانشگاه تا خوابگاهو بخونم. فضای اصلی خود دانشگاه که تقریبا شبیه یه محله بزرگه. بعدش شما سلف رو رد میکنی ، از گِیت رد میشی و وارد جاده مارپیچی میشی که یا الله! از 6 طرفش کوچه کوچه و خوابگاه خوابگاست. شما مسیر اصلی وسط رو میگیری و تا جون داری میری بالا و وقتی میرسی که 12 جز اول قران رو با ترتیل عبدالباسط خونده و  اشهد ان لا الله الاالله رو با فاتحه تموم کرده باشی. خیلی هارو میبینی که اون وسط لای چمنا شهید شدن. یه سریا مجروحن و دارن روی پیاده رو خودشونو میکشن بالا. خودتو میندازی وسط جاده که شاید بشینی ترک نیسان ابیِ اما اونم بهت محل نمیده. خلاصه که میری تا ته و بعدش میرسی به ارم 14. پله هارو میای بالا و به حیاط بزرگ میرسی که از چهارطرفش لاله و نسترن و بهار و باران قد کشیدن. میای جلو و باغچه ها و درختای پر از گنگیشک(به قول یکی از هم اتاقیام) رو رد میکنی و بینشون یه چیز دایره رنگ بزرگ میبینی!0 _0 به اسم حوووووض! ^_^ خالی البته. شب اول این حوض را پِنت حوض نامیدم و پنت حوض نام گرفت و هر شب سبد سبد سپیده مبارکه دانشجویای نو رسیده میان میشینن اون کف. اینجانب بندری میخونم، یکی از داخل اتاقا به صورت نامحسوس ضرب میگیره یکی لری میخونه و ما همه هوار میزنیم آی وله (((: غیبت میکنیم، جیغ میزنیم، بحث میکنیم، گریه میکنند حتی! و زندگی میکنیم اون وسط. بعدشم میان جمعمون میکنن و ما هنوز دانشجو نشده میریم که سفارت این سکوتِ نظامیِ اجباری رو با عربده فتح کنیم. (دوبار تعهد دادم دوستان تا الان.دوبارشم چون دیر اومده بودم درارو همه قفلیده بودند >.<)

اتاق گریفیندوری من: اتاقامون 6 تخته هستن. یکیمون هنوز که هنوزه نیومده. (رو تختش ظرفارو میزاریم و من همه لوازم جانبیمو گذاشتم تو کمدش. خلاصه وقتی بیاد فکر کنم باید کف اتاق بخوابه(((: ). یکی از دخترا اسمش ثمینه. اصفهانیه. دوتا دیگه فریبا و بیتا از بوشهر و یکی دیگه ریحانه هم اسم خودم! از سیرجان. تازه هم کلاسیمم هست. من تخت بالا روبروی بالکن میخوابم. حموم دشوری و اشپزخونه و هرچی که هست خیلی بزرگه!خیلی! ادم حس میکنه یه قتلی رخ داده اونجا. شب اول مثل یک موجود وفادار! ترسیده بودم و هر 5 دیقه یه بار داد میزدم کی بیداره؟ که خب همه خواب بودن و فقط این تاریکی بود که قرنیه مارو جر داده بود و میخواست بگه : لولو!

هاگوارتز: برای اینکه به دانشکده های خود بروید باید ابتدا ان مسیر پر شیب استغفرالله رو بیاید پائین بعدش بروید تا وسط دانشگاه اصلی و بعدش بروید سر ایستگاه 3/4. خب روز اول ساعت 8 صبح beliver رو پلی کردم و با دوستم راه افتادیم رفتیم. اون رفت چهارراه ادبیات و من پردیس علوم. اتوبوس هی میرفت بالا، هی این شیرازو بیشتر میومد زیر پای ما. به حدی که وقتی روبروی دانشکده فیزیک/شیمی و ریاضی پیاده شدم، از نرده ها رفتم بالا و بی نهایتِ گسترده شهر تو بغلم بود. بعدش با کلی ازمون و خطا رفتم داخل دانشکده خودمون. تو سالن بخش شیمی جفت یه خانمی نشستم و شروع کردیم حرف زدن. از همون اول گفت شما جنوبی هستی؟! گفتم اره و ادامه بحث. جنایات و مکافات میخوندم که رفتم تو بخش فیزیک و به زور بلاخره کلاس درس خودمونو پیدا کردم. داشتم میرفتم سمتش که دیدم یه دختر لاغر هم از اون ور داره میره جلوتر من رو که دید اومد و باهم رفتیم داخل. چراغا رو روشن کردیم و کم کم کلاس شلوغ  شد. اسمش رو فیزیکی الصل سایلنت سیو کردم.وقتی بقیه دخترا اومدن شروع کردم حرف زدن و اونا هم گفتن جنوبی ایی؟گفتم اره.(کثرن میگفتن چرا لحجه نداری؟ مگه شما نباید "مو" زیاد بگین؟(((:)

چه کنم؟ این ملکول های پرعطش برای شناخت بقیه به درو دیوار میزدن و همین شده بود که هنوز نرسیده نصف دانشگاه رو شناختم.

آشکاری یک غم بزرگ در شب اول_مکان: پنت حوض: "روز اول به شدت پر انرژی بود" (قسمتی از نامه من به چارلی،همسفر راه حقیقت). فقط بدونید که اونشب فال انداختم و آمد: چگونه شاد شود اندرون غمگینم/به اختیار کز اختیار بیرون است.زیرا اوایل مسیر امده بود: می خور که عاشقی نه به کسبست و اختیار،این بود سرنوشت ز دیوان قسمتم.

فقط بدونین که عاشق ندیدم جز یکی. خانم 35 ساله ایی که اون هم منو درون منو و تب داغ منو دیده بود.6  سال بود عاشق فیزیک بوده و حالا با یه بچه دو ساله از پارسیان (نزدیک بندر عباس) اومده بود خونه مادرش در جهرم و هر روز 6 صبح حرکت میکرد تا به کلاس برسه. سرانجامش خوش نشد دوستان. خوابگاه متاهلی گیرش نیومد و رفت. و چشم من رو تا اخرِ دوره فیزیکی زندگیم خیره گذاشت به شوق دیدن یک عاشق.(البته تو واتس اپ در ارتباطیم)

پارت اخر_متفرقه ها: رفتم دفتر استاد مشارمون با یه اقای دیگه داشتن درمورد یک تخته پر از تصاویر انتزاعی سه بعدی بحث میکردن. گفتم بگین. گفتن اگر بگیم فکر میکنی دیوانه ایم. گفتم عاشقان دیوانگان راه حقیقت اند. گفتند و گفتم و لبخند شدیم./ یه حیاط پشتی بالای پشت بوم کنار سلف پیدا کردم. پاتوقمه/ کافه_کتاب فروشی دانشگاه مثل بهشته. a real heavan. با فیزیکی الصل سایلنت اون ته نشستیم گیتار زد و خوندیم . خاطره شد/هر روز کلاس یک شیشه دلستر. هر روز یک گلدان بیشتر برای گل ها!/ قیافه یکی از پسرای کلاسمون شبیه استیون هاوکینگه. یکی شبیه زانیار خسروی.یکی شبیه اد شراین/تو اتاق 203 نسترن یه پاترهد دیدم! اسمش مهساس، نفت میخونه. هوافضا دوست داشت.از اسمون رسید به زمین. پیکسل هری پاترمو دادم بش. همیشه یه چیزی هست که اونو یادم بندازه/ یکی از پسرای کلاسمون صداش شبیه شجریانه!ریک اند مورتی هم میبینه ^_^/ ساعت 3 تا 6 سوار ون میشیم میریم بالا تا خوابگه 14/ استاد ائین دانشجویمونو دوس دارم/ هر چارشنبه کلاس هارا میپیچانیم و میرویم سمینااار. این هفته کوانتای انرژی تاریک بود.اینقدر پشیمونم که همشو ننشستم/ اولین بار رفتم حافظیه و حس کردم به خدا نزدیک ترم/ غذای سلف خوشمزس/ اصلاح صورت به قیمت دانشجویی خوابگاه ولایت 11/ راننده اسنپه که پریشب باش رفتیم پارامونت کشاورزی دانشگاه شیراز میخوند،گفت پائیز برین اونجا یه سر بزنین میگین شمال چیه/ عای لاو مای وبلاگ/ یکی از بچه های خوابگاهمون جز گوش میده!/عای لاو مای وبلاگ بیشتر از عای لاو مای وبلاگ خط قبل/تو دهنادی بهمون کتاب کپی انداختن پول اصل رو گرفتن.

تصویری از اتاقم:

پی نوشت: چه خبر؟

۲۲
گلاویژ ...
۲۵ مهر ۰۴:۵۵

۱-آغاااا این کامنت قبلی چرا واسه این پستِ اومد؟؟؟ من واسه اون پست زیری نوشته بودمش خو:/

۲-دوتا از همشهریام هم‌اتاقی‌ان باهات الان ینی؟ بیشتر یاد من بیفت:) 

۳-من الان دلم واسه اون خانم عشقِ فیزیکه مچاله ست اصن:(

۴- هفت‌ساله بلاگرم. هرسالم خاطرات ترم اولیا رو می‌خونم بالاخره یکی پیدا‌ شد یه چی غیر آه و ناله و گریه و شکایت تحویلمون بده:)) 

۵- دوتا تعهد؟ واسه شروع بدنیست، با همین فرمون برو جلو=)))

پاسخ :

هی وای راس میگی؟؟ینی بوشهری؟؟؟ جووون بابا^_^ ایول گلاویز همون شب اول اینقدر با این دوتا جنوبی جور شدم که انگار ده ساله همو میشناسیم.مثل خودت خونگرم^_^
اون خانم عشق فیزیک هم خداروشکر تونست مرخصی بگیره و از ترم بعد بیاد کاراشو چند روز پیش انجام داد.و ب قول خودش دقیقا جای بچشم من(: و واقعا از اینکه هستش خوشنودم(:
ها(: اینجا اینقدرا هم ک همه میگن بد نیست واقعا(:
اره من به ارمان های خویش پشت نمیکنم.همینطوری تخت گاز(:
گلاویژ ...
۲۵ مهر ۰۴:۳۷

خیییییلی دیره :))) ولی با این منطق که عروس تا یه سال بعد عروسیش همچنان تازه‌عروس به حساب میاد و هنوز ماه اول رو تموم نکردی لذا مبارکا باشه:) تا الان غرب من بودی الان اومدی شرقم:دی

پاسخ :

هر وقت ب ما سر بزنی رو چش مایی.من شرمنده همم که دارم کامنتای یک ماه پیشو الان جواب میدم(: انشالا ک مورد عفو دسته جمعی قرار بگیرم(((((:
سلامت باشی!
عه!پس اینور اونورت بودم ها(:
هلن پراسپرو
۱۴ مهر ۱۶:۱۸

خوبه سلام میرسونه. بدنم کم کم داره بهش عادت می کنه دیگه. یه ساعت و نیم تو راهم. کتبخونه نداره، درش بسته است و بچهاشم حوصله سربرن.

ولی در کل خوبه.

چرا؟

چون قراره سه روز اردو بریم وسط سال اصفهان

و بن کتاب هم مخصوص سمپاده داره برا نمایشگاه اردیبهشت.

همین :)))

(چقدر شبیه یه بچه ای شدم که داره برای خاله مهربونش میگه مدرسه چطوره:)))‌ 

منتظریم برای پست های آینده:)

پاسخ :

خب خیلی خوبه ک مسافرت میرین(((: ب شدت دوستای باحال پیدا کن تا بهت ب شدت خوش بگذره اونجا((:
و ببخشید ک خاله ی مهربون اینقدر دیر جواب داد((:
مریم
۱۴ مهر ۰۱:۵۱

یکی از سخت ترین جاهای دنیا همین خوابگاه هستش

---

تراریوم

پاسخ :

بدیا و خوبیای خودشو داره.خدارو صد هزار مرتبه شکر که این ترم مال من خوبه.معلوم نیست ترمای بعدی یا حتی سالای دیگه  چی به سرمون بیاد(((:
نـــای دل
۱۳ مهر ۰۹:۴۵

با ارزوی موفقیت و رسیدن به درجات بالا...

پاسخ :

خیلی  ممنون جناب نای دل عزیز.
Harry ...
۱۲ مهر ۲۱:۱۹

چقدر حس خوب داشت این متن :)

موفق باشیو این حرفا D:

پاسخ :

ها روزی خودت (((: روزی همه عاشقای فیزیک.
هلن پراسپرو
۱۲ مهر ۱۳:۵۸

وایییی چقدر دلم تنگ شده بود. داشتم کم کم میترسیدم ولدمورتی چیزی اومده کشتت.

خوش بگذره و مارو بیخبر نذار.

راستی...جواب بده توروخدااااا

راستی راستی... ریپابلیک آف ریری منتظره :)

پاسخ :

سلااام هللللللن((: ن خو زندم هنو فکر کنم.
باور کن حتی سایت هم میومدم که جاری باشم.ولی  ی چیزی میگفت نه تا موقعش بشه.
منم دوس دارم بنویسم باز اونجا.ولی واقعا نمیدونم بنویسم اونجا یا نه(:
تو چ خبر تیزهوشان چطوره
سجاد آشنا
۱۲ مهر ۱۱:۵۷

بامزه نوشتید :)

مشخصه که خیلی برون‌گرا هستین و سریع با دیگران ارتباط برقرار می‌کنید. بیخود نیست میگن جنوبی‌های خون‌گرم :)

پاسخ :

(((: بامزه خوندین!
نمیدونم برون گرا نیستم.نمیدونم.این واقعا چیزیه که تو مسئله زندگی چیز خار داری باید محسوب بشه اینکه میدونی چی هستی یا نه.ولی شاید من درونگرای ارتباط جمعی بلدم.شایدم برونگرای متناوب بین خودش و خود دیگرش.نمیدونم واقعا.
مرسی که خوندین(:
NEMO The Nobody
۱۲ مهر ۱۱:۳۳

خراب پوسترا شدم!

خودت زدی اونارو یا بودن همونجا؟ 

پاسخ :

خودم زدم بابا((((((: 
تازه ب حرکت جدیدم میخوام بزنم که انشالااا عکسشو میزارم.
کژال ..
۱۱ مهر ۲۲:۰۶

عزیزممممم😍 خیلی خوبه که بهت خوش میگذره تو خوابگاه 

راستی من تا بهمن شیرازم، اگه دوست داشتی بریم بیرون با هم^_^

پاسخ :

ای واااای اره^_^ بیا بریم ارم.با کارت دانشجویی مفتیه!
اگ اینو خوندی بم پ خ بزن یا ایمیل بزن به این ادرس:physicsriri@gmail.com
تا ببینیم چی کنیم^_^
لنی ..
۱۱ مهر ۲۱:۰۵

چه انرژی مثبت و شوق قشنگی توی پستت بود . یاد اولای کارشناسی خودم افتادم :) از همین الان صدای پای قصه های خوابگاهیت رو دارم میشنوم و میخوام بخونمشون.. من که دیگه کم کم دارم با خوابگاه  و قصه هاش خداحافظی میکنم ... 
خوابگاه مخصوصا ۶ نفره جای راحتی نیست و با خونه پدر و مادر خیلی متفاوته  ولی کم کم قلقش دستت میاد ...
 امیدوارم دوست های خوب پیدا کنی و خاطرات قشنگ بسازی :)

پاسخ :

لنی عزیزم چند روز پیش تو فکرم ذکر خیرت بود.قرار بود غذا درست کنیم حدود دو هفته پیش و یادم افتاد به عدس پلوی تو((((((: کلی خندیدم.
اره کلی قصه و کلی شادی و کلی غصه(خداروشکر تا الان نداشتم.نمیدونم چرا((((: )
اخی... واقعا خابگاه مثل خونه ادم میمونه.مثل خونه ی قشنگی که مثل همه خو نه ها خانواده داره، دعوا داره، جشن داره.و خداحافظی ازش خیلی سخته.من از همین الان ب جای تو دلم تنگ شد((((:

__PARNIAN __
۱۱ مهر ۱۹:۵۲

های نارنجی!

امروز داشتم فکر میکردم ای بابا این بشر کو؟ برم چک کنم نکنه وبلاگشو حذف کرده باشه!

یادم نبود اصلا که دانشگاه و دانشگاه بازیاتو داری میکنی!

خلاصه که انرژی جنوبی وار از پستت میباره :))

خیلی خوش بگذره و حال کنی و تجربه کنی و درسم بخونی ؛))

=))

گودلااااااک ^--^

پاسخ :

بنجورنو آبی^_^
نمیدونی چقدر تو فکر این وبلاگیم ک چند وقته توش مرتب نمینویسم.و به همه دانشجوهایی که وبلاگشونو دارن مینویسن ب شدت غبطه میخورم.اصلا ی مسیری رو تو دانشگا اختصاص دادن ب اینکه اقا چرا نمینویسم!دیشب داشتیم برمیگشتیم خابگاه با بچه ها و من داشتم میخندیدم.یهویی ب خودم اوندم گفتم تو پناهگاه امنتو ول کردی چجوری میتونی اینقدر اسوده بخندی؟
برام ارزو کن ک بازم بنویسم ابی عزیزم.من از صمیم قلب اینجارو میدوستم اخه.
یو تو!
بی هویت
۱۱ مهر ۱۸:۵۴

خیلی خیلی خوش بگذره:)) 

شیراز عالیه:)) اگر دوست شیرازی داشتی قبلا و لحجه داشته بعد از دوران دانشجویی میفهمی چرا نمیشه بی لحجه موند شیراز:دی 

خلاصه که خوشحالم براتون، اون زحمتی که کشیدین توی سال کنکورتون بی جواب نمونده:) 

و باز هم خلاصه که دوران تحصیلیه خوب و خوشی رو براتون آرزومندم:) 

 

 
 

پاسخ :

بی هویت عزیز زدم تو خط یاد گرفتن ایتالیایی.و فکر میکنم زبان خیلی قشنگیه.تو یوتیوب ک ویدوهاشو نگا میکردم هی میگفتم حالا اگه بی هویت وبلاگ زده بودا(((:همش اونجا  پلاس میبودم و زبان می اموختم و اشتراک میذاشتیم باهم!
خلاصه که اره واقعا نمیشه بی لحجه موند:دی قبول دارم!
خیلی ممنونم منم برای شماااا زندگی خوب ارزومندم.
مهدی ­­­­
۱۱ مهر ۱۸:۴۸

:)) چه پست با انرژی ای. همیشه همینجوری خوش بگذره امیدوارم.

جالبه همه سلبریتی ها تو دانشکدتونن :)) 

پاسخ :

اره(((((: 
ب استفین هاوکینگز سلام کردیم هول شد روشو کرد اونور(((((: 
ممنونم ازت.
فرشته ی روی زمین
۱۱ مهر ۱۸:۳۸

سلااام ... ستاره ت که روشن شد، یه "جینگه جینگه ساز میاد از بالای شیراز میادِ لایت!  پس زمینه ی فضا شد *_*  : )

تبریییییییک ؛ انشاءالله روزای خوبی رو پشت سر بذاری :) البته دیگه خوبِ بدون تعهد : ))

پاسخ :

سلام فرشته عزیزم.
^___^ ای جون.این شعره ک واسه عروسیا میخونیم^_^
ممنونم جیگرطلا((: ماچ پس کلت
نیما
۱۱ مهر ۱۸:۲۰

امیدوارم غذاهاتون مثل دانشگاه ما بدردنخور نباشه

پاسخ :

ن خدایی غذاهامون خوبه((: 
محمد قنبری
۱۱ مهر ۱۸:۱۵

دستت درد نکنه اما رک بگم از نظر من تعریفها خیلی بی مزه بودن مثلا خواسته بودی با طنز تعریف کنی که بیشتر لوس بازی بود تا طنز. خیلی منتظر بودم از اونجا برام بنویسیاما...نتونستم بخونمشون. حیف شد. کاش مثل سابق بدون ادا و اطوار تعریف می کردی. باز هم بابت زحمتی که کشیده بودی ممنون. 

پاسخ :

ممنونم ک خوندی^_^
والا اصلا قصدم طنز نبود ن خوشال میشم ملت متنامو بخونن و بخندن ولی بر این واقفم ک ادم طنز نویسی نیستم.و ایناهم سیر حقیقی مسیر بود(:
خلاصه مرسی ک میخونی و دنبال میکنی
** گُلشید **
۱۱ مهر ۱۷:۴۸

سلام ریحانه جونم چطوری؟ دلم برات خیلییی تنگ شده بود😘

 

آخیییی کل متنت پر از حس خوب بود و با هر کلمش منو یاد روزای اول دانشگاه و خوابگاهم مینداخت:)

چه کسایی همکلاسیاتن همشون شباهت دارن به آدمای خفن:)

هنوز نرفته دوبار تعهد دادی😂😂😂

 

امیدوارم این چهار سال بهترین روزای عمرتو بگذرونی اونجا

پاسخ :

سلام گلشید عزیزم
با اهدافت و مسیرت چ میکنی؟؟(: در جوار حافظم برات دعا میکنم.
اره خیلی شبیهن ولی از دور:دی
ممنونم ازت عزیزم.
فاطمه م_
۱۱ مهر ۱۷:۴۷

بذار برسی بعد تعهد بده :)))

پاسخ :

(((((: ایم ترایینگ تو بی گودگرل!
لیمو جیم
۱۱ مهر ۱۷:۴۵

به به *_* یاد ترم اول خودم افتادم :))) حسابی خوش بگذرون

پاسخ :

^_^
چشم حتمن.
دچارِ فیش‌نگار
۱۱ مهر ۱۷:۳۲

خب دیگه شیرازی شدی :)

آبادانی بی لهجه هم مگه داریم؟؟؟

آبادانیشو سانسور کن اگه میخای :)

پاسخ :

(((: 
والا نمیدونم چرا بی لحجه شدم.قبلنا تو لحجه همرو میزاشتم تو جیبم.
((:
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان