شنبه ۶ دی ۹۹
برای کیمیا: سبز ابی کبود من.
دیشب که داشتم میرفتم بیرون و بهم پیام دادی نتونستم جواب بدم، همونموقع یه تصادف کوچیک ریزی کردیم با راننده و راننده اون یکی ماشین اومد گفت چیزی نشد من دیدم و راننده ما گفت مرسی و دستشو بلند کرد و رد شد رفت، بعدشم دنبال آدرس بودیم و یه جا وایسادیم تا ادرس بپرسم. بعدشم منو پیاده کرد و رفت.
خیلی ادم خوبی بود.
ولی تو اون مدت به این فکر میکردم که وقتی کیمیا پیام میده و داریم بحث میکنیم چقد بدم میاد بگم که جایی هستم و بعدا میام.ینی قیافه کیمیا وقتی این حرفو از من وسط بحث میشنوه چیه.دلسرد میشه؟.ناراحت کنندست.چون خیلی پیش اومده و دوس ندارم پیش بیاد.
دیشب ساعت ۱ رسیدم خونه و بعدشم خابیدم تا الان.و وقتی بیدار شدم اهنگ ای شرقی غمگین رو پخش کردم.
ناخودآگاه ذهنم رفت سمت شرقی غمگین خودم(: سمت تو.
به اونروز که بلیط قطار برای مشهد گرفته بودی.و همش فکر میکردم که من شاید بارها برسم به مقصد ولی تو هنوز توی قطار به سمت خونه داری حرکت میکنی.چقد خسته میشی یا نمیشی، راحتی یا راحت نیستی.گوشی قبلیتم اذیتت میکرد، شاید میزدیش تو شیشه قطار و خلاصش میکردی(((((:
بعدش، البته بعدش نه، قبلش! که اومدی پیشم توی حیاط نشستی.و شروع کردی حرف زدن، و اشک از چشمای قشنگت میومد و حرف میزدی... چه فرقی داشت راجع به چی، چه فرقی داشت که قبلش چی بوده، من هیچی نپرسیدم.هیچوقت نمیپرسیدم.نه اینکه دوست نداشتم بدونم، دوست داشتم.ولی ناراحتیت و گوش دادن بهت خیلی مهم تر بود.به اون اینه ای که داشت اشک میریخت نمیشد گفت چرا؟نمیشد گفت چطور؟ میشد گوش داد و نگاهش کرد.همین...
ای شرقی غمگین تو مثل کوه نوری، نزار خورشیدمون بمیره، تو مثل روز پاکی، مثه دریا مغروری...
یادته اون شب رو؟راجع به عاطفه و احساسات حرف میزدیم.راجع به تفاوت های کلامی.راجع به لغت نامه های فردی.هرکسی هر واژه ای رو جدا از تلقین اجتماعی و پیشینه تاریخی به صورت فردی منحصر به فرد برداشت میکنه.چون انسان ها باهم متفاوتند و واژه ها همونقدر که جدایی افرینند، عامل همرسی محصوب میشن.برای همین شاید خیلی وقت ها نفهمم چی میگی... و میدونم که نمیفهمم.این خوبه. اون شب که رفتیم سیگار و نوشابه بگیریم تا بشوره ببره.یادم نمیاد چی گرفتیم، شاید کاپتان بلک.اره احتمالا.و من راه رفتن تورو یادم میاد.جایی بودیم که همیشه از بچگی با اهنگ های شادمهر(الهام وقتی مجرد بود همش شادمهر گوش میداد) اینجارو تصور میکردم.پیش میله ها وایسده بودیم.راه میرفتیم.و من چقدر خوشحال بودم.خاطره عجیبی بود.برگشتیم.برگشتیم.برگشتیم خابگاه...
ای شرقی غمگین توی زمستون با اون کلاه زیبای دخترونت(: و ادا در اوردنت از اینکه میگفتی"اره اره دخترونه^_^" و بعد پوکر میشدی و میخندیدی(: اومدی پیشم.تو سرما.دم در سالن مطالعه خابگاه.گفتی چرا از اتاق رفتی؟یه چیزی شده.تغیر کردی.
کیمیا اون زمان درست نمیشناختمت.توی حرف زدن خیلی خودم رو کنترل میکردم.مخصوصا اینکه از همون اول میفهمیدم حساب جدا گانه ای باز کردی روی من.میترسیذم تصورت خراب بشه.کمتر حرف میزدم.ولی تغیر من این نبود.من از جو اونجا خسته بودم.از تظاهر کردن خسته بودم.دوست داشتم اشکارا عصبانی بشم و انتقاد کنم.دوست داشتم راحت خوشحال شم.دوست داشتم راحت تر از چیزایی که خوشم نمیاد فرار کنم.
ای شرقی غمگین(: نگاهت موقع نقاشی کشیدن.کاشکی مینشستم پیشت وقتی داشتی میکشیدی.بعدش رفتی، و بعدش اومدی.اهنگ گوش میدادی.و سرت توی کار خودت بود(: چی گوش میدادی؟بی کلام های سریع.بیکلام های پر هیجان.مثل راه رفتن روی لبه قایق بود.مثه راه رفتن روی عرشه واژگون تایتانیک.مثه پریدن توی دل کشتی دزدهای دریایی کارائیب.
ای شرقی غمگین من.قبلا اینقدر ناراحتیات طول نمیکشید.خیلی وقته ناراحتی.خیلی وقته حالت خوب نیست. و من نمیدونم کی خوب میشه.من کسی نیستم که حالت رو تغیر بده.من فقط نگاه میکنم.چون من ادمی نیستم که حال یک نفر دیگه رو خوب کنم.بلد نیستم.خودم وقتی ناراحتم چیزایی که توی حالت عادی منو خوشحال میکنن نمیتونن خوشحالم کنن.و معمولا یا خودم خوب شدم یا بقیه حالمو خوب کردن.این رو نمیتونم روی تو انجام بدم.روی هیچکس...
امیدوارم حالت خوب بشه.من پیشتم و همیشه بهت گوش میکنم.سبز ابی کبود من، رفیق من.
*** *** *** *** *** ***
فریدون فرخزاد رو دوست دارم.
امروز که فریدون فرخزاد گوش میدادم به این فکر میکردم که یه امید دیگه هم دارم برای زندگی کردن:اهنگ هایی با ریتم مورد علاقم!
امید کوچیکیه.ولی امید های کوچک رو باید بهشون باور داشت.میتونن کمک کنن (: