سر هم بندی

اینجا نه از تولدم نوشتم.نه از عید.نه از انچه این چند وقت بر من گذشت.نه از ویالن.نه از کتاب هایی که خوندم.از یک سپهر نامی که اومد توی تلگرام و ازم سپاسگذاری کرد که توی پستام یادش کردم.حتی نمیدونم کی بود.یکم سه پیچ شدم بگه، دیدم چتارو دیلیت زد و بعدشم دیلیت اکانت.هرکس بود سرش سلامت.

میدونم.قول دادم برگردم.قول دادم دو روز تو هفته بنویسم.میدونم.

از اذر 98 که سعی کردم متعهد تر باشم و مثل ادم زندگی کنم، یک اذر دیگه گذشته.و من به جرئت میگم خوش قول تر شدم و روابطم برام اهمیت بیشتری پیدا کردن.

اما الان در برهه ای هستم که توفیق اجباری شده بهم.و باید ثبتشون کنم.چون وقتی برمیگردم شیراز این نوشته هایی که در ادامه مینویسم رو به دلایل خاصی نیاز دارم. به هرحال، دیگه شروع میکنیم.

یک نکته ای هست که فراموش نکردم. اون هم عزیزانی که میخوندمشون.و میخوندنم. 2 سال پیش زیگفرید یک صحبت زیبایی کرد.بهش گفتم چرا پست نمیزاری؟ از یاد میری ها! 

گفت کسی که بخواد یادش بمونه یادش میمونه و با کمو زیاد بودن پستا چیزی حل نمیشه.

به هر حال، الان برگشتم و از محمد مارچلو یک بار دیگه بابت اینکه من رو با وبلاگ اشنا کرد تشکر میکنم.حیف، نوستالژی ترین وبلاگ ،وبلاگی که من رو با دنیای پاپ قدیمی غرب، با دین مارتین و سیناترا اشنا کرد، دیگه نیستش...محمد مارچلو من رو یاد محمد عجم مینداخت.گذشت خلاصه.

این پست تموم.از پست بعدی شروع میکنم. لاب لاش از اتفاقاتی که گذشت هم میگم.

۱
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان