روز سوم

30 فروردین.شب.زیر پنکه.

اتفاقات مهم:1)خواب صبح.2)پیتر پن.3) احساس مشترک هاردکماندو و نون بربری.4)صحبت با ایمپاستر.5)صحبت با مزوسفر.6)صحبت با نون بربری.7).صحبت با سبز ابی کبود8).صحبت با کَدو. 9)بازگشت به تابستون92.

1)مغزم به شدت من رو گول میزنه.استدلال های مسخره میاره.دیشب دیر خوابیدم ولی باید هرجور شده 6 بلند میشدم.مغزم گولم زد و الان صحبت های محوی ازش یادمه.گفت باید بخوابی چون دیشب بیدار موندی.این احترام به  خودته.کمی دلت به حال خودت بسوزه.مهربون تر باش.و منم خوابیدم کلاس فیزیک 4 و ریاضی فیزیک رو از دست دادم(که دومی رو بهتر که خوابیدم!) و بعدش 9 دیقه از مکانیک رو هم.نتیجه و نکته مهم:باید تله های مغزم رو بشناسم تا نتونه روی ارادم تاثیر بزاره.وگرنه کارم زاره.

2)این مسئله اصلا برای جلب توجه نبود.برخلاف انچه میگویند اصلا انگیزه جلب توجه توش نبود.یک اتفاق یهویی بود.با ایمیل غلطی پیام دادم.نتیجه مهم:انگیزه ها.

3)اتفاق جالب امروز و البته خطر افرین امروز، احساس مشترک هارد کماندو و نون بربری نسبت به حرف های دکتر شیخی بود.دکتر شیخی گفت یک نفری اومده و با ایمیل پیترپن از من پرسیده که اختلاف فاز ینی چی. و بوم.هاردکماندو و نون بربری میزنن توی هوا که این کار ریحانه بوده.چرا باید فکر کنن کارهای فریک و غیر عادی تقصیر من بوده؟ من سابقا چیکار کرده بودم که نشونی از جلب توجه داشته(ن لزوما جلت توجه منفی.هرچیزی که باعث نشانه دار بودن شده باشه و اینقدر سریع نسبت دهی کنند) توی کلاس 50 نفری مملو از پسرها و دخترهای غریبه که کر هرکسی میتونسته باشه.نتیجه مهم: برسی رفتار ها در جمع

4)چه چیزی باعث شد به ایمپاستر زنگ بزنم و بگم حرفشو پس بگیره؟نتیجه های قاطعی که اون راجع به طرف مقابل میگیره.وقتی میدونی احتمالا در پشت حاله بی ت*می و شوخ طبعی خاص، احتمالا جدیت نهفتست.ایا از جانب من از اهمیت برخوردار بود؟بله.اینکه راستگویی خصیصه قابل توجهم باشه برام مهمه.چون هستم. برای همین تماس گرفتم.حالا،نکته: مسئله شرافتمندی و راستگویی وسط بود اما موضوع چندان مهمی نبود.مکالمه چندان مهمی هم رخ نداد.پس اون اهمیت و اون تماس از درجه متوسط و شوخ طبعانه_ک*خلانه برخوردار بود.جایکاه خیلی چیزا باید واضح بشه.برای اینه که مینویسمشون.

5)تبادل اطلاعات، عامل شناخت. دیروز بعد از صحبت متوجه شدم باید ارزوهامو پررنگ تر بکنم.به یک سری چیزها به چشم ارزو نگاه کنم نه هدف انجام شدنی.باید برای ارزوها دعا کرد برای اهداف تلاش کرد.نکته: پیدا کردن انگیزه. در ادامه صحبت های امروز: وقتی حدود حفظ بشن انسان مغزشو با overthinking پر نمیکنه.ذکر کرده اند که یکی از مشکلات صمیمیت در رابطه هایی است که در ان صمیمیتی وجود ندارد.پوینت مثبت: با ویژگی ام (که کمی منفی بود)مقابله کرده ام و در این مورد رعایت کرده ام.برعکس واقعه با شازده کوچولو.در ادامه: بحث ازدواج کرک و پر من را میریزاند و امروز برخلاف 19 سال گذشته با اومدن اسم ازدواج در طی مکالمه گر گرفتم و بی زاری درونی احساس کردم.نکته مثبت: پی بردن به احساس واقعی نه فیک،نه الگو برداری شده.حداقل احساس واقعی در 20 سالگی.همین که پای تقلید عقاید وسط نبود خوب بود.یک احساس اضطراب و رنجش واقعی رو تجربه کردم.نه از مزوسفر.از مقوله ازدواج.در ادامه: ذکر میکنند که این تیپ شخصیتی دوستان پسر زیادی دارد.نکته مثبتی که ذکر شد: نباید روابط جدی رفاقت هارا از بین ببرد.

6)یا موضوعی را نفهمیدم که انقدر برایم ساده به نظر میرسیده یا واقعا پیش پا افتاده بوده.باید مراقب رفتارهایم باشم ممکن است قیافه یا لحن صدام باعث رنجش بشه. نکته: حفظ حرمت.حفظ روحیه پرسشگری

7)گاهی احساس میکنم مرد حل کردن مشکلات شخصی بزرگ نیستم و ترجیح میدم همه روابطم شبیه به هم باشند تا رفتار یکسانی پیشه بگیرم و دلنگرانی ای نداشته باشم.اما نمیشود.اما نمیشود.من خسته میشوم گاهی.نکته: رفتار صفر و صدی. من احساس میکنم وقت زیادی ندارم.احساس میکنم یک ماشین وحشتناک دنبالم میدود(مثل فیلم فرانگشتاین توی زندان با اون ماشین های مسابقه ای).البته من چندان استرس ندارم.اما وقت مکالمه های طولانی را ندارم.دوست دارم حرف بزنم.دوست دارم باشم.اما احساس میکنم برای اینجور روابط ادم مجازی خوبی نیستم.اما قول دادم حلش کنم.باید بهش فکر کنم.نکته: تعهد به رفاقت.تعهد به دوستی. دلنگرانی واقعی.

8) کدو غصه میخورد.غصه های زیادی میخورد ولی میدانم که موضوعات برای او بزرگ است.چون او یک ادم بزرگ واقعی است.امروز یک نظر صادقانه درمورد مرگ دادم.و او تایید کرد.گفتم کسی که میمیره دو روز دیگه انگار هیچوقت وجود نداشته.او تایید کرد.احساس خوبی به من دست داد.اینکه مورد تایید ادمی باشید که قدیمی است و افکارش با سنت گره خورده جالب است.احساس میکنید عاقلید... 

9) یاد اوری خاطرات ان تابستتان خوب نیست.باعث میشود که روی رفتار الانم با افراد  ان شرایط که مدام جلوی چشمم هستند به شدت خصمانه شود. اگر بلد باشم البته.نهایت کار خصمانه ای که بلدم بکنم این است که برم داخل اتاقم و در را ببندم و برم توی فکر و شاید تا 8 ساعت بعد حوصله کسی را نداشته باشم.شایدم داد بزنم اگر کسی بامن حرف بزند. نکته: تا وقتی امادگی این را نداشتی که با اتفاقات کنار بیایی، لطفا از چیزهایی که تورا تحریک میکنند دور باش. تا وقتی ظرفیتش را نداری.

++++++

چقدر خوبه.امروز به چند تا چیز خیلی مهم رسیدم مثه اینکه.روی رفتارم کم کم اشراف پیدا میکنم.

خوبه.خوشحالم.خییلی خوشحالم.مخصوصا بابت اتفاق هفتم.

شب بخیر.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان