کوتاه نوشته های درهم1

یا تملک میل بالاتری از نیاز به تمایز است یا نیاز به تمایز از تملک بنیادی تر است. نمیدانم.

اما اینکه ترس یک چیز اصلی است یا قدرت طلبی یک چیز اصلی است را نمیدانم.فکر میکنم ترس یک چیز اصلی باشد.

ادمی دلش برای غرایز خویش و دیگری به رحم می اید. ادمی از اینکه روزی غرایز خودش مورد هجوم دیگران قرار بگیرد میترسد.  از اینکه یک روز بقای او منوط به دستور یک سلطه شود. بقای همنوعان او در افریقا برایش دغدغه میشود. او اگر به یاری افریقایی ها نشتابد حداقل از تاریخی که سیر "اینگونه" شدن انها را به تصویر میکشد درس میگیرد. میبیند که رنگ پوست باعث مردن افریقایی ها میشود. حداقل اگر دلیلش این باشد که فکر میکنم مسئله وقتی نفرت از دیگری باشد نقشه ها زیاد هوشمندانه نیستند. برای عهد قدیم که نیاز هم نبوده هوشمندانه شوند. اما مسئله اینجاست که یک نفر بهخاطر رنگ پوستش توسط یک قدرت سلطه میمیرد و شما ان را میبینید ایا این اعتراضی که به مرگ یک انسان میکنید به خاطر خودش است یا به خاطر خودتان این یک چیزیست که به بقا باز میگردد وقتی فردی میبیند که از لحاظ ویژگی های ژنتیکی با ان قدرت سلطه در تضاد است پس به پا میخیزد برای مرگ انسان زیرا غریزه بقای او در ناخوداگاهش هشدار میدهد که روزی نوبت تو خواهد شد.

ملی گرایی هم همین است.خواهان همان برتری است که شخص انسان میخواهد اما در چارچوب یک جمع.جمع بسیار زیاد انسان ها که هماهنگ هستند.و این تازه در صورتی است که ما نگاهی بی رهبرانه داشته باشیم. یعنی ملی گرایی بوجود خواهد امد حتی اگر همه جمعیت در ان شریک نباشند.

چیزای بیشتری هم میتوان گفت مثلا امیال جاه طلبانه انسان به انسان متفاوت است مقدارش.مقدار صبر و تامل هم متفاوت است.برای مقال فرض کنید کشور شما دارد اسیر میشود و عده ای میروند که از خاک خودشان دفاع کنند برای اینکه بقای خانواده خود را در این میبینند.ممکن است تقدسی در این دفاع نهفته باشد که او برایش دلیلی ندارد مگر احساس غرور یا اینکه او مالک این خاک است بله تملک اینجا میتواند دقیقا چیزی باشد که او را به جنگ وا میدارد.پیروزی او را به بقا نزدیک میکند صبر اورا به توهم در باره اینده خوب و پیروزی دوباره هدایت میکند و در بین برزخ پیروزی یا شکست بی نهایت قدرت  ریخته و اماده است تا در قلب برنده برود و اینچیزی نیست که انسان بتواند از ان دست بکشد. ملی گرایی. ملی گرایی طنین یک قدرت است. ان اشک شوقی که با بوسیدن خاک وطن در چشم انسان مینشنید به دلیل تکامل تملک است. تکامل تملک از این جهت که انسان برای ان تلاش کرده و زحمت کشیده است و دیگر ان قطعه خاک چیزی نبوده که همیشه انجا بوده.بلکه چیزی شده که ممکن است همیشه انجا نباشد. این زنگ خطر از دست دادن انسان را همیشه دگرگون میکند.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان